خداحافظ استیو !

توی حموم بودم ، که اومد و در زد . گفتم بله ؟ گفت خبر داری چی شده ، استیو جابز امروز مرد !!!

باورم نمی شد ! یاد MacWorld افتادم و Presentation های عجیب و غریبش که دنیا رو تکون می داد . یاد iPhone افتادم و اون همه سر و صدایی که سال ۲۰۰۷ به راه انداخت . یاد iPad افتادم و طوفانی که تمام دنیای تبلت رو با خودش بلند کرد و انداخت کنار زباله های به جا مونده از سال های مختلف تاریخ دنیای IT . یاد حرفش افتادم وقتی که داشت برای دانشجو های فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های آمریکا صحبت می کرد : "وقتی من رو از اپل انداختن بیرون احساس کردم از شرکت خودم اخراج شدم !" . یاد غوغایی افتادم که وقتی - بعد از دوران نقاهتش برای بیماری سرطان - برگشته بود ، به راه انداخت . چه طوری بگم ؟ یاد اون سیب گاز زده ی رنگین کمانی افتادم که دوران بچگی کنار اون کامپیوتر دوست داشتنی خود نمایی می کرد !!!

می خواستم هر چه زود تر از حموم بیام بیرون و باز تاب این فاجعه ی دنیای خلاقیت رو ببینم تا باور کنم که یکی از کسایی که ناخواسته توی زندگی دوستشون داشتم حالا مرده و مثل زمان مرگ ادیسون کل دنیا در تاریکی فرو رفته . و چه قدر برام عجیب بود که دلم برای یک کافر آمریکایی از همین حالا تنگ شده !!!

سافاری رو باز کردم ، اون بالا سمت چت روی آیکون اپل کلیک کردم و سایت اپل باز شد ... و من به تمام معنا پشت صفحه ی واضح ال ای دی میخ کوب شده بودم و به چهره ای نگاه می کردم که دنیا رو تغییر داده بود و حالا با نگاهی متفکرانه به من زل زده بود .

شاید اگر مسلمون هم بود ( یعنی حتی اگر شیعه نبود ! ) براش گریه هم می کردم ! نمی دونم چرا این طوری شده بودم . گفتم شاید به خاطر این هست که اپل دیگه هیچ محصول خوبی رو بعد از رفتن استیو بیرون نمی ده ، ولی دیدم ربطی نداره . گفتم شاید به خاطر اون نگاهی هست که توی صفحه ی مونیتور به من زل زده . یک نگاه به سوی آینده ، ولی دیدم غم من عمیق تره . گفتم شاید به خاطر این هست که از بچگی هر وقت اسم کامپیوتر رو می شنیدم یاد اپل می افتادم . گفتم شاید به خاطر الگویی هست که من از استیو در قسمتی از زندگیم ، ساخته بودم . گفتم شاید به خاطر احساس هم دردی با خانواده اش هست . ولی هیچ کدوم درد من رو توجیه نمی کرد . آخه چم شده ؟! یه کسی که من نه دیدمش نه می شناسمش و نه حتی هم کیش منه از این دنیا رفته ، حتی شاید خیلی جاها شرکتش علیه کشور من کار کرده ، پس من چه مرگمه ؟! ... و صدای سکوت وادارم کرد که روی عکسش کلیک کنم :

نمی دونم چرا ولی وقتی فکرش رو می کنم می بینم یه جورایی احساسم شبیه اون موقعی بود ، که دامبلدور توی کتاب هری پاتر مرد !!! یه حس سنگینی ، حس این که ای کاش من هم می تونستم وقتی مردم این قدر بزرگ باشم . این قدر که کسی برام گریه کنه . این قدر که زود فراموش نشم ، این قدر که دنیا تکون بخوره . این قدر که ... . و فهمیدم چرا این احساس رو پیدا کردم ، شاید وبلاگم تنها جایی بود که توش می تونستم چنین احساسی بکنم و از اون لذت ببرم ، ولی ... .

مدت هاست که می خوام برای همیشه برم ، مدت هاست که دستم به قلم نمی ره . مدت هاست که تلاش می کنم دوباره شروع کنم ، همون طور که استیو تلاش کرد ، ولی نمی تونم . مدت هاست که خط خط پست آخرم رو توی بند بند ذهنم مرور می کنم . مدت هاست که قلمم رو روی صفحه ی سفید بلاگفا سایش می دم تا شاید در نهایت از این مرمرین سنگ ، یک طاووس زیبا بیرون بیاد ، ولی همه اش سنگ های پودر شده ست که کنارم ، روی هم تلنبار می شه . از وقتی که 89/5/7 برای اولین بار رفتم و در آبان همون سال برگشتم ، هر بار وجودم توی این وبلاگ تکه تکه تر می شه . تمام تلاش من برای زنده کردن دوباره ی ستتر بی فایده بود . ستتر مرده برای همیشه . برگشتنم و تلاشم برای بازگشت به دنیای ستتر دقیقا مثل این بود که استیو جابز بخواد از قبر بیاد بیرون ، دیگه هیچ کس توی دنیا نمی تونه اون رو به عنوان جابز قدیم قبول کنه ، همه اون رو به دید یک شخص دیگه نگاه می کنن . پس این جاست که انسان نه می تونه به دنیای خوب گذشته ی خودش بر گرده و هم این که خیلی چیز های دیگه مثل شخصیت و بزرگیش رو در این راه از دست می ده . و روز به روز بیشتر از چشم دیگران میفته .

ادامه دادن این وب برای من یاد آور خاطرات تلخی از زندگیم هست که هر بار اون ها رو مزه مزه می کنم به اندازه ی یک ماه مریض می شم . ادامه دادن این وب برای من یاد آور گذشته ای هست که در اون مثل استیو جابز بزرگ و عزیز بودم و اگر کمی جلو تر بیام یاد آور دنیای زامبی شکل بعد از برگشتنم هست ! ادامه ی این وب برای من ، به معنی دور شدن از راه خوب بودن هست .

زمانی این جا برای من فقط نماد خوبی هام بود ، فقط نماد چیز هایی که ارزش مند بودن برام . اما الان حتی نیمه ی خطرناکی به زندگی من اضافه کرده که من رو روز به روز ، نا خواسته از چیزی که دوست داشتم دور و دور تر می کنه . بهتر بگم : این جا برای من مثل زنجیری شده که پام رو بسته .

دیگه وقتی که به این وبلاگ میام خوبی ها به یادم نمیاد ، بلکه تمام تلخی ها و سختی هایی یادم میاد که در دوران بودن در این جا متحمل شدم . دیگه وقتی این جا میام احساس آرامش نمی کنم ، بلکه احساس خطر تمام وجودم رو می گیره . احساس این که دیگه نمی تونم با دیگران تعامل داشته باشم . احساس این که دیگه نمی تونم مثل استیو محبوب باشم . احساس این که توی این جمع زیادی هستم . احساس غرور کاذب که تو هم برای خودت کسی هستی . احساس این که دیگران من رو درک نمی کنن . احساس حسادت نسبت به وبلاگ دیگران که چرا بازدید کننده دارن و من ندارم . احساس پشیمونی که چرا ستتر مرد و نتونست اون هم الان جایی در بین دیگران داشته باشه . احساس این که می خوام خودم رو به زور به دیگران غالب کنم . احساس این که تمام پیش بینی هام در مورد والیبال فقط از روی خود خواهی و خود برتر بینی هست ، نه از روی واقعیت . و هزاران صفت و احساس بد و کاملا متناقض که دست به دست هم می دن و من رو از درون می خورن .

دیگه از اون کسی که دوست داشت روزی مثل استیو جابز باشه ، اثری توی این وبلاگ نمی بینم . دیگه از کسی که توی کار هاش کم کم داشت روحیه پیدا می کرد و هر جا کم میاورد که من نمی تونم ، این وبلاگ رو برای خودش مثال می زد ، اثری نمی بینم . از اون آدم فقط یک انسان ضعیف و سست عنصر باقی مونده که توی تمام کار ها کم میاره . این بود که به خودم گفتم ، نذار تنها موفقیتت در طول زندگیت جلوی چشم هات نابود بشه و از بین بره . برو قبل از این که خیلی دیر بشه ... ! زود باش ، زود برو قبل از این که تمام خاطرات خوبت رو ( اگر چیزی باقی مونده باشه ) در ذهن دیگران خراب کنی . برو قبل از این که ، این آدم بد تر که در وبلاگت داره رشد می کنه ، تمام وجودت رو فرا بگیره . برو قبل از این که بر خلاف استیو حتی یک نفر هم نباشه که ذره ای از رفتنت ناراحت بشه . و من با وجود این که هنوز نمی دونم آیا دیر شده یا نه ، بار و توشه ام رو روی کولم می ذارم و فرار می کنم ، از حقیقتی به اسم زامبی ستتر !!! و یاد رمان فرانک اشتاین می افتم و پایان وحشتناکش . فقط حیف که دوباره نتونستم پیداش کنم تا برای بار دوم بخونمش ...

خلاصه حلالم کنید به خاطر تمام چیز هایی که شایسته اش نبودم و خودم رو شایسته اش نشون دادم و برای تمام چیز هایی که سزاوارش بودم و خودم رو نا سزاوار نشون دادم . حلالم کنید به خاطر تمام حرف هایی که پشت سر و جلوی روتون گفتم و ناراحتتون کردم . حلالم کنید اگر قصوری در انجام وظایفم کردم . حلالم کنید اگر کاری که می تونستم انجام بدم رو به هر دلیلی از انجام دادنش سر باز زدم . حلالم کنید اگر خودم رو چیز دیگه ای جلوه دادم که نبودم . در کل حلالم کنید اگر نتونستم انسان باشم ... !

...

خیلی برام جالبه که رفتن من هم زمان شد با مرگ استیو جابز ، کسی که دنیا بهش افتخار می کنه . نمی دونم ، شاید اگر رفتم و تونستم خودم رو از این زلزله ی درونیم نجات بدم ، یک روز عکسی رو با این شکل ببینید که روی صفحه ی اول Manili Inc خودنمایی می کنه :

من محمد امین نیلی ، ۱۹ سال دارم ...

خداحافظ برای همیشه :)

پ.ن : به هیچ عنوان اگر می خواید نظر بذارید خصوصی نباشه ، چون با روش های خودم تا فردا شب وبلاگ رو می بندم طوری که خودم هم دسترسی نداشته باشم !!!

3rd wave of combination

آتش زیر خاکستر را چنین فوتی باید ، تا شعله ور گردد !

سلام دوستان .

شاید بعد از مدت ها روضه خودن مزه ی یک آپ فنی بیشتر از باقی مواقع زیر دندون بمونه ! پس امروز ، یا بهتر بگم امشب می خوام در مورد یک مسئله ی نسبتن جدید در والیبال امروز براتون بنویسم ، چیزی به اسم موج سوم !

همون طور که اهل علم و فرهنگ و صد البته از نوع والیبالی اطلاع دارند ، به حرکت پاپیت ، موج دوم هم گفته می شه . دلیل این مسئله هم اینه که ، اگر بخواید حرکت بازیکن سرعتی زن رو موج اول در نظر بگیرید ، وقتی سرعتی زن رو به پایین حرکت می کنه نوبت به موج دوم می رسه و اون کسی نیست جز پایپ زن که از منطقه ی ۶ تازه تیک آف کرده و در حال اوج گرفتنه . شاید مهم ترین عاملی که باعث شده این حرکت تا حدی دفاع رو فریب بده دقیقن این توانایی پشت سر هم بودن دو موج هست . در واقع بهتره این طور بگم که هر چی فاصله ی دو قله ی موج کم تر باشه ( یا به قول اهل فیزیک و به اصطلاح درست تر ، دوره ی موج پایین تر باشه )‌توانایی حرکت در فریب دفاع بیشتر می شه .

حالا تصور کنید که ما یک موج دیگه هم به این دو موج اضافه کنیم و برای یک حر کت ترکیبی از چیزی به اسم موج سوم استفاده کنیم . در این جا دو مشکل داریم : ۱. چی کار کنیم که از بر خورد بازی کن ها با هم جلو گیری بشه ؟ ۲. چی کنیم که حرکت هماهنگی خودش رو از دست نده و در عین حال زمان هم در کمترین حالت ممکن صورت بگیره ؟

خوب حالا به ترتیب میام و سوال ها رو جواب می دم :

ج ۱ . برای جواب دادن به این سوال اول باید ببینیم ( با رعایت کپی لفت از جناب محتشمیان !‌)‌مهاجم حقیقی کیه ؟ کیییییییییه ؟ ...

شخصن پیشنهادم اینه که بازی کن منطقه ی ۶ به خاطر تسلط زیادی که روی محل حرکت داره هم چنان می تونه بهترین گزینه باشه . خوب حالا که مهاجم حقیقی مشخص شد نوبت به طراحی حرکت می رسه :

اول انتخاب می کنیم که حرکت سرعتی زن باید چه طور باشه که در نهایت مقابل ما فرود بیاد . بعد راستای حرکت موج دوم رو که از یکی از مناطق ۲ تا ۴ انتخاب می شه باید مشخص کنیم . باید نحوه ی حرکت این بازی کن طوری باشه که راستای حرکتش ، راستای حرکت سرعتی زن رو قطع کنه و درست پشت سر ما فرود بیاد . و حالا نوبت به موج سوم می رسه که بلافاصله بعد از موج دوم حرکتش رو شروع می کنه . فکر کنم حالا مشخص تر باشه که چرا اصرار داشتم که پایپ زن مهاجم حقیقی باشه ، چون اگر از منطقه ی ۶ به عنوان موج دوم استفاده کنیم ، چون نمی تونه بیاد و کنار ستتر قرار بگیره احتمال برخورد بین موج ۲ و ۳ زیاد می شه . یک نکته رو نباید فراموش کرد و اون اینه که باید تمام بازی کن ها مقابل ستتر بپرن و محلی که توپ رو می زنن روی خطی عموی بر تور باشه .

حالا برای این که تمام این مزخرفات رو خلاصه کنم ، شکل زیر رو تقدیم می کنم :

در شکل ، نقاط a ,b, c به ترتیب نماد اسپایکر بلند زن منطقه ی ۴ ، پایپ زن منطقه ی ۶ و کوتاه زن هستند . نقاط a2 ,b2 ,c2 به تر تیب نمایانگر محل نهایی حرکت بلند زن ، پایپ زن و سرعتی زن هستند . نقطه ی آبی محل قرار گیری ستتر است که البته در ادامه خواهیم دید که چندان هم درست نیست ، بلکه باید دقیقن روبه روی نقاط سبز باشد . نقاط سبز شکل نیز به ترتیب از راست به چپ محل اسپایک کوتاه زن ، بلند زن و پایپ زن است که در این جا حرکت نهایی رو پایپ زن انجام می دهد .

یک نکته رو لازم می دونم این جا بگم و اون هم اینه که برای به هم ریختن تمرکز بازی کن های حریف می شه جای اسپایکر و پایپ زن رو عوض کرد با این تفاوت که اسپایکر می تونه حتی از منطقه ی جلو اسپایکش رو بزنه !!!

اما بریم سراغ سوال بعد :

ج ۲. قسمت دوم دقیقن جایی هست که ستتر نقش خودش رو ایفا می کنه :

این که تاکید داشتم ستتر حتمن باید رو به روی محل اسپایک بازی کن ها ( خط واصل بین نقاط سبز ) باشه اینه که در این حالت ستتر می تونه با پشت به تور پاس دادن هم بازی کن های خودش رو خوب ببینه و هم تسلط خیلی خوبی روی پنجه اش داشته باشه ( از بغل پاس تیز دادن خیلی سخت تره تا از رو به رو ! ) . حالا نوبت ستتره که با بیشترین مکثی که توی حرکت پنچه اش می ده صبر کنه تا موج سوم از راه برسه ! به این معنی که حتا شده تا حد ممکن بازو هاش رو هم خم کنه ، مچش رو هم جمع کنه و در آخرین لحظه ی ممکن که دیگه هیچ راهی نداشت تا حد امکان یک پاس کوتاه بده . این جاست که بر قراری توازن بین زمان حرکت ها خودش یک هنره ( دقیقن مثل رابطه ی افزایش سرعت سی پی یو و پیشرفت تکنالاجی !!! اگر خواستید بگید تا دبطش رو توضیح بدم !!! ) .

خوب این هم از جلسه امروز ، امیدوارم که به دردتون خورده باشه و بتونید ازش استفاده کنید ( هر چند که خیلی بعید می دونم !!! ) .

موفق باشید .

ایران بر بام کوتاه آسیا !

اولش هر چی اصرار می کرد قبول نمی کردم . می گفتم حال و حوصله ی بازی ها رو ندارم . بابا از تلویزیون که کیفیت تصویر هم بهتره بشین ببین دیگه ! چه کاری بکوبیم از این سر شهر بریم اون سر شهر ؟! که چی بشه ؟! مثلا بگیم کلی غیرت ملی داریم ؟! نترس بقیه می رن و این حرف رو می زنن . البته این ها رو بهش نگفتم ، توی دلم با خودم مرور کردم .

بعد که نشستم و در بادی عمل این مسئله رو از زوایا و خفایای گوناگون بررسی کردم و و در تمام صیغه های ماضی و مضارع فعلم رو حلاجی کردم ، به این نتیجه رسیدم که چندان هم بی راه نمی گه این رفیق مرافق و این عزیز موافق . در نتیجه بهش گفتم باشه قبوله بریم که من می خوام دوباره عشقم رو از نزدیک ببینم که احتمال زیاد می دم توی این بازی ها هم اومده باشه . و حالا نوبت این دوست عزیز ما بود که برای دوست عزیزش ( که بنده باشم ) ناز کنه !!! و این جا بود که فهمیدم جناب حضرت آقای حافظ پر بی راه هم نمی گه که : میان عاشق معشوق ، فرق بسیار است        چو یار ناز نماید ، شما نیاز کنید

خلاصه ی کلام این که راه افتادیم و به پیشنهاد این رفیق شفیق با مترو رفتیم استادیوم آزادی و اون هم از نوع ۱۲۰۰۰ هزار نفری که فکر می کنم گنجایشش در کشوری مثل ایران در حالت over (!)‌به حدود ۱۵۰۰۰ نفر هم می رسه . البته این ها از نوادری هست که فقط توی کشور ما مشاهده می شه ( مثل قضیه ی بلیت فروشی که اون هم فقط توی کشور ماست که مسابقات حساس و پر تماشاچی ، بدون بلیت فروشی صورت می گیره ) !!! البته لازم به ذکره که برای دیدن بازی ساعت ۴ که بین کره و آستریلیا ، باز هم به پیشنهاد این دوستم ساعت ۱ راه افتادیم که ای کاش نمی افتادیم !!!

مترو هم که مثل همیشه افتضاح بود . البته از انصاف نگذریم ، برای منی که تا حالا سوار متروی کرج نشده بودم ، دیدن یک متروی دو طبقه خیلی جالب بود . به خصوص این که فاصله ی صندلی ها اینقدر کم هست که دو نفر عملن صورت به صورت هم دیگه هستند ! به هر حال از این قسمتش هم بگذریم و بریم سراغ داخل ورزشگاه ...

صدای بلند گو ها به حدی زیاد بود که من تا امروز صبح گوش هام سوت می کشید ! واقعن اون قهرمانانی که توی جنگ حق علیه باطل ۸ سال تموم این صدا ها رو تحمل کردند ، چه استقامتی داشتند ؟! من یکی که حتی ۴ ساعت هم نتونستم این صدا ها رو تحمل کنم ...

ملت هم بی کار و الاف مثل ما از ساعت ۳ و ربع تشریف آورده بودند داخل سالن و از همون ساعت ایران رو تشویق می کردند ، حالا این که ایران چه ربطی به کره یا آستریلیا داره بنده ی حقیر هم هنوز به نتیجه نرسیدم ! بی خیال ، غیرت ملی که این حرف ها حالیش نمی شه ! حالا من هی به این رفیق مرافق می گم دیدی زود اومدیم ؟ اون هم هی می گه نه ! البته یه جورایی حق داره ، برای دیدن بازی کره خوب اومدیم ، اما من نمی دونم ملت که فقط می خوان بازی ایران رو ببینم چرا این قدر زود تشریفشون رو آوردن که موجب آزردگی خاطر ما هم بشه اون بوق هاشون ؟! هان راستی یادم رفته بود غیرت ملی رو ...

بازی کره و آسریلیا که شروع شد همه شروع کردن تشویق آستریلیا ! حالا چرا ؟! منم نمی دونم ! ما دو تا هم که از قبل می دونستیم کره یه تیم فوق العاده فنیه و بازی هاش بی تعرف قشنگه کره رو تشویق می کردیم . اتفاقن سر همین قضیه دو نفر هم به ما گیر دادن که دوست گلم از یکیشون پرسید : شما چرا طرفدار آستریلیا هستید ؟! ...

کره واقعن یک تیم فنی و تاکتیکی بود . من شاید بیش از سه سال بود که در سطح آسیا یک تیم ندیده بودم که به این سبک بازی کنه . شاید اگر پارک به جای کیم از یک بازی کن دیگه استفاده می کرد ، و این تیم تحت تاثیر جو وحشتناک سالن قرار نمی گرفت ( به علت کم سنی تیم ) ، به قول والیبالی ها ایران رو مثل ترقه ( ۳-۰ ) می بردن . هم چنان که هولیو ولاسکو هم گفته بود جنگ اصلی تیمش با لیبروی کره بود که واقعا نابغه بود و در سطح آسیا شاید ظریف و این بازیکن با یک اختلاف وحشتناک از تمام بازی کن ها جلو تر باشند ( البته در دریافت ) . این که کدوم یکی بهتره ، واقعا انتخاب سختیه و من امیدوارم که بهترین لیبرو شدن ظریف ( بر خلاف امیر حسینی و کمالوند ) بدون کوچکترین پارتی بازی انجام شده باشه .

ستتر کره بر خلاف سن کمش واقعا نابغه بود ، و البته باید اعتراف کرد که امکانات خوبی هم در اختیار داشت که از جمله ی اونا می شه به شماره ی ۴ اشاره کرد که امتیاز آورترین بازیکن شد ( انصافن پایپ های این بابا (!)‌با پایپ های فاینال لیگ جهانی امسال قابل مقایسه است ! ) . کلن اگر بخوام بحث رو جمع کنم در وصف تیم کره همین بس که در هر ست حد اقل ۵ تا پایپ می زدم که والیبالیست ها می دونن یعنی چی ، اما اگر بخوام برای غیر والیبالی ها هم توضیح بدم همین کافیه که برزیل زمان ریکاردو ، شاید ( تازه شاید ) چنین رکوردی رو داشت !!! و بذارید از باقی ویژگی های این تیم فاکتور بگیرم ...

همین عوامل باعث شد که وقتی همراه عزیزم و یک نفر دیگه گفتند این بازی ۵ سته می شه من تقریبا یقین داشته باشم ، با این که کره عقبه ولی بازی ۳-۱ به نفعش به پایان می رسه .

اما بریم سراغ بازی ایران و چین :

چی بگم که وقتی یاد این بازی میفتم ، احساس می کنم جا داره به عنوان یه میزبان آب بشم و برم توی زمین ! من کاری به این ندارم که فدراسیون جهانی با ما سر مسابقات انتخابی لیگ جهانی چه کرد و چین در میزبانیش چه طور از ایران پذیرایی کرد . من به هیچ کدوم از این ها کاری ندارم . من به این کار دارم که ما که همه اش حرف از مهمان نوازی هامون می زنیم چرا باید یک تیم مهمان رو سوسک خطاب کنیم ، تازه اون هم نه از طرف مردم بلکه از طرف کسی که مسئولین فدراسیون بلندگو های پر صدای سالن رو در اختیارش قرار دادن ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید موقع  سرویس حریفمون ، از نور لیزری که بر روی سر و صورتش انداخته می شه استفاده کنیم ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید با توهین به تیم حریف مون تیم خودمون رو بزرگ کنیم ؟! من به این کار دارم که چرا باید بازی کن های چین تایپه رو به اشتباه چینی بگیریم و این بی چاره های از همه جا بی خبر رو هو کنیم طوری که به معنای حقیقی کلمه چشم هاشون ۴ تا بشه و ما رو نگاه کنن ؟! من به این کار دارم که چرا باید باد کنک های روی دیوار ها رو بالا بکشیم و بترکونیم تا یه صدایی درست بشه ؟! آنالایزور های چین به فرهنگ ما می خندیدند ! شاید خودشون بی فرهنگ ترین ملت دنیا باشن ، اما حد اقل ادعای ما رو ندارن !!! یاد انتقاد مربی آستریلیا از میزبانی ایران افتادم ، بی چاره اگر تیمش با ایران بازی داشت دیگه چی می گفت ؟!!! بگذریم ...

به محض این که اومدن توی زمین شناختمش ، فکر نمی کردم که باشه ولی تا دیدمش گفتم خودشه . ۳ سال پیش توی مسابقات جوانان دیدمش ، اون موقع اوجوبه ای بود که نگو و نپرس . شماره اش رو عوض کرده بود ، فکر کنم از ۲ به ۱۵ تغییر داده بود . شاید جزو معدود کسایی بود که از جوانان چین به ترکیب فیکس بزرگسالان رفتند . شاید هم تنها کسی که چنین ویژگی ای داشت ! اون کسی نبود جز LI R. M :

و من هنوز هم نفهمیدم چرا توی اون مسابقات با وجود چنین نابغه ای سال افزون بهترین ستتر شد ؟! البته بماند که ایشون اومد بزرگسالان و سال افزون کوچولو هنوز جوانان پاس می ده !!!

گفتم شاید افت کرده باشه ، ولی وقتی دیدم که توی ترکیب اصلی هست ، به این نتیجه رسیدم که هنوز خود خودشه !

بازی شروع شد ...

پاس اول رو که بریده داد گفتم تغییر که نکرده که هیچ کلی هم بهتر شد . پاس بعدی رو که بی دفاع داد هر دوی ما ( من و رفیق مرافقم ) رفتیم تو نخ این ستتره . خلاصه که یک ست رو مثل ترقه از ایران گرفتند .

ست دوم که شروع گشت امتیازات منفی چین لحظه به لحظه بیشتر شد . اون تعداد سرویسی که چین زد به اوت فکر کنم معادل یک سال سرویس خراب کردن یه تیم مثل روسیه باشه ! از اون طرف نباید از انصاف گذشت که ایران ( به طور نسبتا شانسی ، چون من دومین بار بود که چنین چیزی رو می دیدم ) خیلی خیلی کم اشتباه عمل کرد .

از طرف دیگه ، ایران در مورد دفاع خوب کار کرد همون طور که سر بازی کره ! بهتره این طوری بگم : اسپایکر های چین به هیچ توپی نه نگفتم ، همه رو ترق زن توی دست دفاع ! هر  چقدر این ستتر بد بخت پاس تک دفاع می داد ، این دوستای دیگه اش همه رو می زدن به اوت و توی دست دفاع . البته از انصاف باز هم نباید گذشت که آنالایز خیلی خوب ایران از تیم چین باعث شد که از ست دوم به بعد ایرانی ها خیلی جا ها تقریبا و به طور نیم چه ، نقشه های ستتر رو تشخیص بدن و دفاع کنن .

در این جا جا داره از دو عزیز سفر نکرده یاد کنم به نام های مهدی مهدوی و امیر غفور . واقعن جزو معدود کار های مثبت ولاسکو در این مسابقات بود . چون باقیش در شرایطی نبود که بتونه تاثیر خاصی بذاره . از ست دوم وقتی این دو تا اومدن توی زمین ، به حدی بازی عوض شد که خود من هم باور نمی کردم . به خصوص این که غفور روزش بود و بعضی حرکات که کاملا ازش بعید بود رو انجام داد ! مثل اولین اسپایکی که از منطقه ی ۲ زد . و من کم کم دارم به این نتیجه می رسم که در سنین پایین تر ( بین ۱۹ تا ۲۳  ) سال ، روند سینوسی بازی کن ها خیلی زیاده ، ولی اگر یک روز ، روز خوب بازیکن باشه ، از همه بهتر بازی می کنه بدون این که چیزی جلوش رو بگیره ! از اون طرف هم مهدوی واقعن فوق العاده بود ( البته شاید نسبت به ستتر چین هیچ کار خاصی نکرد ، اما من شک ندارم که اگر حسینی و معروف جای اون ، توی زمین بودن به احتمال زیاد ما می باختیم ! ) . و من گرچه تیمم از ایران باخت ، اما شاد و خوشحالم از این که پیشبینی چندین ماه قبلم در مورد مهدوی کاملن درست از آب در اومد و بالاخره این بازیکن از زیر سایه ی باقی ستتر ها اومد بیرون !

به هر حال هر چی که بود این بازی هم به سود ایران تموم شد و در نهایت جام رو ایرانی ها بالا بردن ...

اما عجیب نکته ی این مسابقات که فقط در دکان بقالی های ایرانی یافت می شه ، اینه که در قسمت مراسم اهدای جوایز اول از بهترین ها شروع کردند !!! حالا اون هم هیچ در بهترین ها اول از ام وی پی شروع کردند !!! و از اون عجیب تر این که کمالوند ام وی پی شد !!! و ما تمام مدت دهانمون باز مونده بود که : چرا ... ؟!

خلاصه پرونده ی این دوره از مسابقات هم بسته شد و به طور خیلی طبیعی (!) ایران از تمام (!) شرایط میزبانی استفاده کرد و برای اولین بار قهرمان این دوره از مسابقات شد . خدا کنه که این جوون های با غیرت سر مسابقات انتخابی المپیک هم با غیرت باشن ، خدا کنه ! فراموش نکنیم که اون جا دیگه شرایط میزبانی نداریم !!!

و من در راه برگشتن به خونه ، به دوست می گفتم : هیچ وقت نباید به میزبان فرصت این رو بدی که از تو جلو بیفته وگرنه باید فاتحه ی برد رو خوند ... !

من با تمام قدرت مجهزشان می کنم !!!

به نام خالق لوح و قلم ...

نگاهم روی نقش و نگار های فرش خانه ی مان ثابت می شود . همیشه به این فکر می کردم که چرا از طرح های اطراف مرکز فرش هیچ راهی به درونش نیست ؟! طرح ها مرکز فرش را محاصره کرده اند ، خسته اش کرده اند اما هیچ راهی به دیوار محکم و مرکب بته جقه ها و اسلیمی های درون مرکز فرش نیست ، و تو گویی هرگز این قلعه را تصرف نتوانند کردن !

تا این که زمان گذشت ، روزی در یک خانه ی دیگر طرح دیگری دیدم که این بار آن کاخ آرزو های من به تسخیر آنانی در آمده بود که نباید . و من در تعجب بودم که چه طور این فرش ساده ی ماشینی که در برابر هم تا های دست بافتش هیچ هم به حساب نمی آید ، توانسته به راحتی هرچه تمام تر این قانون پابرجا و همیشگی را نابود کند و این بار قلعه ی محکم را می دیدم که کمرش شکسته بود و دیوار هایش فرو ریخته ، و دشمن از دو سو مرکز فرش دلم را مورد هجوم قرار می داد ! و یاد سمپادم افتادم ، و دیگر آه ...

سال ها پیش بود ... اما در دفتر خاطرات ذهنم تاریخ دیروز ثبت شده ! کوله ام بر پشت ، با نگاه سنگین پرصلابت وارد سردر خسته ی سازمان ملی پرورش استعداد های درخشان شدم . مرکزی که شاید از سه سال قبلش به من تعلق داشت ، اما قضا و قدر دست به دست هم داد که من در آن نباشم ، تا گذر زمان ما دو دوست قدیمی را دوباره به هم برساند .

آن روز ها به خاطر شغل پدرم در تهران نبودیم ، و از نظر من به ناچار و از نظر پدر از روی علاقه دیار تهران را به مقصد یکی از شهرستان های نه چندان دور و نه چندان نزدیک ترک کرده بودیم . و باز هم یاد سردر خسته و تابلوی سفید ، یا شاید سبز کم رنگ کنار آن می افتم که بر کناره ی دامنه ی کوه ، در جایی خارج از شهر نصب شده بود و نام مرکز و نشان ملی سمپاد بر آن خود نمایی می کرد . و من آن روز ها هنوز خیابان های آن اطراف را بلد نبودم .

هنوز جاذبه ی اولیه تالار افتخارات سمپادمان را که آخرین شاهکارش مربوط به دو یا سه دوره بالا تر از ما بود به یا دارم . اما واقعیت این است ، زمانی که ما وارد متجمع شدیم مدت ها بود که مرکز آخرین نفس هایش را می کشید !!! بهتر بگویم ، مثل تابلوی دم در ، پیرش کرده بودند ، خیلی پیر ، خیلی ... !

مدال نقره ی جهانی فیزیک ، مدال برنز کشوری فیزیک ، برگزیده ی جشنواره ی جوان خوارزمی و ... که این ها تنها بخشی از شاهکار های مدرسه در دوران جوانیش بود . و من هنوز آن زیر دریایی آبی رنگ را که بعد از یک قرن کنار سالن خاک خورده اما انگار هنوز خسته نشده بود ، به وضوح تصویر مونیتور رو به رویم به یاد دارم . و به همان وضوح به یاد دارم که نا آشنایان با سمپاد ، چقدر از این نوابغی که از بد زمانه من هرگز ندیدمشان بد می گفتند و چه قدر ما را از آینده ی نسبتا شوم آنان می ترساندند ، غافل از این که سمپاد یعنی ریسک کردن برای رسیدن به هدفی عالی تر ! و این جا است که من یاد مثل معروف شکست ، یتیم است و پیروزی ، هزار مادر دارد ، می افتم .

تالار یا راه رو یا سالن افتخارات - یا هرچیز دیگری که دوست دارید اسمش را بگذارید - ، را که می گذراندیم نوبت به کلاس های پایین می رسید ، که بچه های راهنمایی را در خود جای می داد . و جلو تر از آن پلکانی که شما را به طبقه ی بالا و قسمت دبیرستان می برد . و تو گویی همین جا بود که سال ها خاطره های تلخ و شیرین را در خود جای می داد . تا ما بشنویم و از شنیدنشان لذت ببریم و یا هم پای وجود خارجی خاطره ، اشک حسرت بریزیم که : "یا لیتنی کنت معکم !" . هرگز یادم نمی رود که این همیشه قانون نا نوشته ی مدرسه ی ما بود : هرکس به جایی رسید خودش رسیده ! . و این به این معنا بود که ما مثل مدرسه ی فلان و بهمان غیر انتفاعی هزار مشاور و معلم راهنما و اردو های شب و عید نوروز برای کنکور در مدرسه ماندن و ... نداشتیم . پس اگر کسی از جمعمان نفر ۶۸ کشوری می شد ، یا نفر اول کنکور در هر صورت خودش زحمت کشیده بود ، نه فلان معلم که من را از فلان درس متنفر کرد و نه بهمان مشاور که بیشترین زحمتش دادن برگه های تکثیر شده ی دکتر های پشت میز نشین تهرانی بود . در هر صورت تمام این ها به خودمان تعلق داشت و جو مان که همگی یک رنگ ، برای کنکور و نهایی می خواندیم ، آن هم در دوران فلاکت مدرسه ! و من آن روز ها حسرت روز هایی در دوره های قبل از دوره ی ما را می خوردم که بچه ها یک دل بودند نه یک درس ! یک رنگ بودند ، نه تلاش کننده برای مسخره کردن هم و تحقیر کردن شخصیت یکدیگر . و این ها بود که سطح علمی دوره ی ما را پایین می آورد ، اما باز هم برتری داشتیم نسبت به مدرسه ی کنونی که به جای دو کلاس برای هر پایه سه کلاس دارد !

اما اجازه بدهید از این توصیفات خشک و خسته کننده دست بردارم و به عمق فاجعه و نفسه های آخر این نوجوان پیر بپردازم . بگذارید از لباس های فرم بگویم و دوربین های داخل سالن ! از خط فقر هوش بگویم و خر خوانی های متعددی که به ترغیب موسسات آموزشی از کنکور رانده و از فعالیت علمی مانده ، انجام می شود . چراغ ها را خاموش کنید ، می خواهم ذکر مصیبت را شروع کنم !!!

روزی سمپادی بود و مرز هایش ، روزی ما با هم یکی بودیم . روزی دیوار قلعه ی مان انقدر محکم بود که حتی بمب اتم هم نمی توانست نابودش کند ! روزی سمپادی ، سمپادی بود ، فارغ از استان و محل تحصیلش . اما ... شکست کشتی نجاتمان ، شکست ! و ما ماندیم و طوفان بلا ها که از دو سوی نو حجتیه های روی کار آمده به ما تحمیل می شد و از سوی دیگر دو به هم زنان درون خودمان که ما را بیش از پیش از هم جدا می کردند .

آقای امیر خانی عزیز :

سمپاد آن روزی نابود شد که شهرستان ها را از تهران و اصفهان جدا کردند و سال به سال بچه های شهرستانی در حسرت سمپادی بهتر چنان که حلی بود و اژه ای سوختند . سمپاد آن روزی نابود شد که ما دیگر پرنده غیبی نداشتیم که رتبه ی ۴ کشوری بیاورد و خواهرش که نفر اول کنکور شد ! سمپاد آن روزی نابود شد که شهرستان ها به جای خلاقیت و نو آفرینی به تقلید از نمایشگاه های حلی ، شروع به ساخت نمایشگاه دست آورد های سمپاد کردند . سمپاد آن روزی نابود شد که حلی سهمیه های المپیاد ها را درو می کرد و ما بچه های شهرستان در حسرت یک مهدی فاضلی دیگر می سوختیم که بیاید و نقره ی فیزیک جهانی بگیرد . سمپاد آن روزی نابود شد که اژه ای ها را با انگشت نشان می دادیم و می گفتیم : واو ! این در اژه درس خوانده ! سمپاد روزی نابود شد که ما برای کنکور جان می کندیم و ۲ رقمی منطقه شدن و حلی و اژه ای حرص المپیاد جهانی می زدند و مسابقات ربوکاپ فلان جا و بهمان جا ! و این ها به امکانات ربطی نداشت ، چرا که ما فارغ التحصیلی نداشتیم که به شهر خودش برگردد و پشت میز معلمی بنشیند و با لبخند گرم بگوید :‌" سلام ! من نفر اول کنکور سال ۸۹ هستم ، یا سلام من دارنده ی مدال طلای جهانی ریاضی هستم ، یا سلام من نفر اول جشنواره ی جوان خوارزمی هستم ! ... آیا کمکی از دست ما بر می آید ؟! " . و مدرسه ی ما مجبور شد که برای المپیاد یا از تهران معلم گران بیاورد و یا اصلن نیاورد . غافل از این که همین بیخ گوشمان آقای مهدیزاده مدال طلای نجوم - اگر اشتباه نکنم کشوری - دارد . بلی آقای امیر خانی برای شما حلی ها ، حجه الاسلام و المسلمین یا دکتر ، چیزی به آقای جواد اژه ای اضافه نمی کند ! اما برای ما شهرستانی ها خیلی چیز ها اضافه یا کم می کند ، خیلی چیز ها !

سمپاد وقتی نابود شد که طرحی هزاران بار بهتر از حلی تهران به خوارزمی می رفت و رتبه نمی آورد ، و بچه روز به روز شاکی تر می شدند که آخر تبعیض تا کجا ! و ما غافل از این بودیم که شاید می خواهند خواسته یا نا خواسته ما را از هم جدا کنند . تا بعد ها مثل حمله ی دشمن به فرش آرزو های من با یک پتک ساده دیوار سازمان عریض طویل با آن هم کارنامه ی هم چو نامش درخشان را فرو بریزند ... و ما بایستیم و نظاره کنیم . و من یاد مقاله ام می افتم که برای جشن واره سمپاد نوشته بودم و هرگز چاپ نشد : "سمپاد طفلی افتاده بر سر راه است که هرگز گدایی نمی کند ! " ، و حالا ببین که کار سازمان ما به کجا کشیده که دست گدایی مان حتی به سوی معاون آموزش و پرورش فلان ناحیه هم دراز است ! هنوز هم نمی دانم اشتباه از تفکرم در مورد سمپاد بود یا از مدیر جدید مدرسه که تا پنج نسل این طرف و پنج تای دیگر آن طرفش حتا اسم سمپاد به گوششان نخورده !

یاد سخنی که چند شب پیش در تلویزیون و شبکه ی یک از وزیر محترم اداره ی محترم آموزش و پرورش محترم شنیدم می افتم :

من مدارس سمپادم را با تمام قدرت مجهز می کنم ...

و تو گویی ناخداگاه ذهن من به سمت حیاط مدرسه ی مان می رود که در آخرین بازدیدم وسایل ورزشی پارک ها را در آن گذاشته بودند ، و مدرسه لنگ گرفتن انتقالی آقای رنجبری - یکی از بهترین دبیران دیفرانسیل استان - از ناحیه ی ۳ به ناحیه ی ۴ است !!! انگار تنها چیزی که در این دنیا اهمیت ندارد کیفیت آموزش است ...

سمپاد مرد ! خداحافظ برای همیشه !

پ.ن : دیدم بحث سمپاد داغ شده ، گفتم منم یک درد دلی بکنم ! کامنت گذاری در مورد سمپاد در این پست کاملا آزاده . هر چی خواستید بگید .

والیبال ایران ، قطعه ی چند ، ردیف چند ؟!

باید از والیبالی نوشت که برای اولین بار در طول تاریخ افتخارات ملی مدال طلای جهانی در رشته ی های تیمی را گرفت ، و باید از والیبالی گفت که در مسابقات آسیایی رو در روی ابر قدرت ها و صاحبان سبک والیبال در دنیا قرار گرفت و آنان را شکست داد و یا قهرمان شد و یا نایب قهرمان . اما نا بخردان ناخدا ترس به خاک ذلت نشاندندش و بر قبر آن سنگ سیاه گذاشتند ، چنان که بر قبر بیوه زنان پیر می گذارند . و روی نعش نیمه جانش با اسب های تازه نعل بسته ، سم ها تاختند چونان که انگار از مادر نزاد .

باید از ورزشی نوشت که روزی به تعداد انگشت های یک دست طرف دار داشت و با بازی کنان خوش قیافه اش تعداد طرف دارنش به تعداد مو های سر آدم های یک ساختمان به انضمام خرپشته (!)‌ و ما یتعلق به رسید . و چاره نکردند این پتانسیل عظیم را ، آنان که باید کرد ؛ تا امروز بر سر سنگ قبرش بنشینیم و اشک ماتم بریزیم که وا حسرتا ، خودروی ملی از کف والیبال ملی رفت . و مجلس ترحیم بگذاریم و نماینده جمع کنیم و امضا بگیریم و ... . و نوحه خوانان این مرثیه نیک می دانند که درد از همان روزی آغاز شد که سنگ بنای والیبال نهاده شد !

باید از والیبالی نوشت که لیگ برترش با نام صنام آغاز شد و با نام پیکان رونق پیدا کرد و با نام سایپا لبش به خنده باز شد و شاید با نام داماش و گیتی پسند تمام گشت . و جای اتکا و پگاه و گل گوهر و ... خالی ماند تا شاید روزی سواری بر اسب سفید بیاید و جاهای خالی را در عوض این نام های خدوم و پر آوازه ، پر کند ! و نه تنها جایی پر نشد که روز به روز بر خالی شدنش افزوده گشت . تا لاشه خوران کفتار صفت از سمت فوتبال پاک یا نا پاک به مرقد مطهر والیبال طمع کنند و گام به گام به سمت هدف شومشان نزدیک تر شوند !

اما حکایت کوچه باغ گدایی والیبال ما فراتر از حد تصور آنانی است که بتوانند تصور کردن ...

حکایت والیبال ملی ما حکایت چاه کنی است که عاقبت خود در چاه ضلالت فرو افتاد ، و حکایت همان زرگر خائنی است که ناجی خود را به زندان می اندازد ! حکایت والیبال ما حکایت دست مزد های نجومی پیکانی است که بازی کن تیم ملی می خرید و لیگ مان را سال به سال پویا تر می کرد ، تا جایی که اگر از کودک پستان مادر به لب نیز می پرسیدی امسال چه تیمی قهرمان است ؟ بدون هیچ درنگی پاسخ می داد :‌ پیکان همیشه سرفراز ! و این حکایت تا آنجا ادامه پیدا کرد که سایپا اعلام کرد فدراسیون باید دست از تبعیض های بین تیم ها بردارد و این بار سایپا بود که می خواست کوس هجرت بزند . اما شاید سایپا نداشت منت کشان دست به سینه را تا چاکرش شوند ، پس سر جایش نشست تا پیکان قصه ی ما به روند قبلی خود هم چنان ادامه دهد .

تا این که جناب مهندس با تیم عجیب غریبش از راه رسید . نامش امیر بود و کنیه اش عابدینی و گویند که صبح تا به شب به عبادت احد مشغول . اما داماش مثل پیکان چندان در انتخاب بازی کن زیرک نبود . مهندس فکر می کرد که فقط با خرج پول می شود تیم ساخت ، با خرید بازی کن تیم ملی ، می توان قهرمان شد ، و با قهرمان شدن می شود تیم داری کرد . و شاید مورد آخر تفکرش درست بود اما دو مورد اول در عمل نشان داد که زهی خیال خام که مهندس در سر می پروراند . و شاید حسین خان معدنی که مدت ها زیر نظر فلان مربی بزرگ دنیا فعالیت می کرد نمی دانست که رابطه ی بازی نادی با مهدوی مثل رابطه ی گلابی با چاه نفت است - چنان چه در تیم ملی هرگز شاهد هنر نمایی این دو نبودیم ! - ! و هیچ کس توجه نکرد که پیکان دست مزد نجمومی می دهد اما بازی کنان را به زور اسلحه هم که شده با هم هماهنگ می کند . پیکان بازیکن تیم ملی می گیرد اما لااقل چند نفر در تیم هستند که ثانیه های تمرینی شان با هم ، از تعداد مرغان آسمان بیشتر باشد ! و ...

داماش که از این چهارم شدن مست شده بود ، شاد و خوشحال فکر کرد که امسال یک بد شانسی کوچک باعث شده که نتواند جام را تصاحب کند . پس این بار باید تمام بازی کنان تیم ملی را جمع می کرد تا بتوانند با هم کار کنند . اصلا چه خیالی است ؟! کلا تیم ملی و کادر فنی اش را جمع می کنیم تا به چشمان خودمان موفقیت را ببینیم . اما این کار را چه طور باید کرد ؟! راه حل این جاست ، پول مفت بی زبان و بدون پشتوانه ! پولی که فقط جلوی پای صاحبش را نشانه رفته و نماد ورزش دوستی یک کارخانه ی عریض و شاید طویل به نام داماش گیلان است ، که بعد از این همه مدت من حقیر هنوز نفهمیده ام مگر آب معدنی فروختن چقدر می تواند در آمد داشته باشد که برای یک بازی کن این همه خرج کنی ؟!

و باز هم نفهمیدند که این تیم ملی که به پایش پول ها می ریزند تیم ملی ۳ یا ۴ سال قبل نیست که بازی کن معروفش با مشت ته زمین ژاپن جا خالی بیندازد ، طوری که چشم چشم بادامی ها به قاعده ی توپ تنیس بزرگ شود . یا فرو برنده ی خشمش از پشت خط یک سوم take off بکشد و آن طرف تور پایین بیاید یا توپش را از بین بیست دفاع مثل آب خوردن رد کند . یا طلای نابش پشت سر هم سرویس آن چنانی بزند به جای این که فلان مدل و بهمان مدل ریش بگذارد ! ساختار تیم ملی عوض شده بود و این بازی کنان به قول رئیس محترم بانک محترم مرکزی قیمت کاذب داشتند ! و این بار عابد عابدان دید که این پول کفاف تیم را نمی دهد ، که حتی فروش آب معدنی ها هم به خاطر کیفیت پایینش کم و شرکت صهیونیستی نستله جایگزین داماش و این قماش شده بود . پس رفتند بدون این که کسی بگوید : هوی ! کجا ؟! یا به قول اغیار : آمدند و گندیدند و رفتند !

اما این بار بشنوید از تیم چاه کن ما که شاید با تخفیف ویژه ی ۷۰ درصدی ، ویژه ی ایام وفات ، می توان گفت که دومین سالی بود که واقعا قهرمان لیگ می شد ، بدون این که سهمی نا عادلانه را از خزانه ی مملکت خرج خرید بازی کنان ملی پوش کرده باشد ...

این بار دیگر ، نه فلفلی ، نه قلقلی و نه حتا مرغ زرد کاکلی حاضر نبودند با دست مزد های نجومی دیروز و گدایی امروز برای صنعت محبوب و محجوب خودروی محبوب کشور بازی کنند . اما مشکل تنها همین نبود ! این بار گنده تر از داماش هم در کار بود که تنها محرم این هوش می دانند که چه می کرده و این همه ثروت عجیب و غریب را از کجا آورده است . و شکارچی دیروز این بار طعمه ی حرص آز بنیان سست خود افکنده شده بود ! پس این بار باید ناز می کرد تا شاید خریدارش پیدا شود . و خلاف آمد بخت نگون سایپا ، نازخر پیکان پیدا شد ... و این بود حکایت نه چندان دردناک شکارچی ای که خود شکار گشت !

اما حکایت دردناک والیبال درد کشیده از زخم های شمشیر سپر پیکان و تیغ برنده ی آب معدنی و ... به همین چهار خط دل نوشته ختم نمی شود ! حکایت درد ما حکایت لیگ پویایی است که هر سالش یک تیم قهرمان می شود و یک تیم دیگر نایب قهرمان - سال قبل را بر اساس همان تخفیف نام برده شده فاکتور می گیریم - . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که به جای بازی کن دادن به تیم ملی از آن بازی کن می گیرد . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که به ازای چند هفته تمرین تیم ملی ، چند هفته به کلی تعطیل می شود . حکایت لیگ ما حکایت لیگ پویایی است که چپ و راست از این کشور و آن کشور بازی کن می آورد و روی نیم کت بی خاصیتی و بی لیاقتی می نشاند !

و حالا باید از جناب داورزنی خواست که هنوز هم در جلوی دوربین عکاسان بیایند و از همان ژست های زیبای خودشان که ما هدفمان فلان است را بگیرند و یک لبخند زیبا تر هم تحویل بدهند ! چه باک اگر تیم نوجوانان ما با آن لیگ پویایش - که خدا سایه اش را به عنوان پشتوانه از سر تیم بزرگ سالان کم نکند ! - ، با آن صغره های عزیز از مقام قهرمانی صعود تر کرده (!) و به مقام دهمی نایل می شود ؟! چه باک اگر داماش با آن همه سرمایه به والیبال ایران می آید اما سر ... - جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید ! - خودش و وجود قوانین مزخرف ما در والیبال که هر ننه قمری از هر بیابانی و بیغوله ای می تواند بیاید و به لیگ برتر ، ۱ ، یا زیر گروه برود ، و دوباره آن همه سرمایه را که می توانست والیبال را تکان دهد ، خارج می کند ؟! چه باک اگر به جای پیکان فردا هر چلمبه ی (!) دیگری برای رسیدن به خواسته هایش مثل گل قهر ، رویش را از والیبال برگرداند تا به خواسته هایش رسیدگی شود ، و تمام عزت و اقتدار فدراسیون والیبال جمهوری اسلامی ایران زیر سوال برود ؟! نه جناب داورزنی عزیز ! تدابیر پدرانه ی حضرت عالی و باقی برادران جایی برای انتقاد نگذاشته است ... ! شرمنده ام !

خداحافظ والیبال عزیز من ... روی ماهت را از این جا ، از این سوی خروار ها خاک سرد می بوسم ...

پ.ن : عنوان این نوشته از یکی از شاهکار های جناب رضا امیرخانی با عنوان :‌"استعداد های درخشان ، قطعه ی چند ، ردیف چند ؟‌" استخراج شده !

پ.ن :‌ حرف خیلی زیاد است اما : از غرقه ی ما خبر ندارد     آسوده که بر کنار دریاست

پ.ن : با کمال تشکر و احترام ، تقدیم به سرورانی که درخواست این متن را داشتند ، سرکار خانم سونیا و جناب آقای علی .

یادش به خیر ...

دستم را درون آب حوض فرو می برم . یخ می کند ! احساس می کنم خون درون بدنم منجمد شده . ولی چقدر در این هوای گرم تابستان می چسبد ...

مدرسه ها تعطیل شده . من که مدرسه نمی روم خوشحالم ، دیگر حساب آن بد بخت هایی که سه هفته با حساب و کتاب دست و پنجه نرم کرده اند جای خود دارد . البته من به این خاطر خوشحالم که وقت بازی با پسر عمو ها فرا رسیده . استپ هوایی ، وسطی ، قایم موشک ( باشک ) ، دوچرخه سواری ، و از همه مهم تر فوتبال !

چند سالم است ؟! دقیق نمی دانم شاید 6 ، شاید 5 شاید ... . جزو بهترین های تیم فوتبال هستم ، البته از بین 4 پسر عمو !!!  در حیاط ساختمان بازی می کنیم . هنوز دروازه ی گل کوچک نخریدیم . به جایش از دمپایی و جارو و خاک انداز استفاده می کنیم ! عمو ها پیش هم زندگی می کنند . در یک ساختمان دو طبقه با 4 واحد و طبقه ی هم کف که پارکینگ است . خدا می دانم که چقدر خوش می گذرد .

...

هنوز صدای تفنگ های خراب الکیمان که با آن به یک دیگر تیر اندازی می کردیم در گوشم می پیچد . در پارکینگ و پشت ماشین ها ، چه غوغایی به راه می انداختیم ! و هنوز حسرت روز هایی را که پارکینگ خالی از ماشین عمو ها بود ، تا بتوانیم یک دل سیر بازی کنیم ، به یاد دارم .

هنوز مزه ی خوش گوجه های زرد و ترش شیرین بعد از بازی را که مادر جلویم می گذاشت فراموش نکرده ام . میوه هایی که به تعداد انگشتان یک دست در بین آنان خراب پیدا می شد ، نه این که از هر ده تا یازده تایش خراب باشد !!!

محله یمان یکی از بهترین محله های تهران بود . شاید تنها محله ای که هنوز هم اصالت خود را حفظ کرده است : خیابان ایران . از خانه ی خودمان ( که روبه رویش خانه ی پدر بزرگ پدری بود ) تا خانه ی پدربزرگم ( مادری ) شاید به اندازه ی 5 دقیقه راه بود . من از طرح رفتن به خانه ی پدربزرگم چندان استقبال نمی کردم . آخر آنجا فقط یک همبازی داشتم که 20 سال از من بزرگتر بود : کوچکترین داییم !

حیاط خانه ی پدربزرگم بزرگ بود و پر از درخت میوه ؛ و درخت کاجی که نماد سر فرازی و قدمت ساختمان . با استخر کوچکی در وسط که وقتی می خواستند پر از آبش کنند در مدت کوتاهی تبدیل به لجن زار می شد ! یادم می آید در حیاط حتی هویج هم داشتیم ! هویج های کوچک ریز ، اما به خوشمزگی میوه های بهشتی ( البته نمی دانم هویج در بهشت داریم یا نه ؟!) ! و جا به جا گل های آفتاب گردانی که من و پدربزرگم با کمک هم می کاشتیم . خوب یادم است که ارتفاع یکی از آن هایی که کاشتم تا بیش از دو متر هم رسید ( البته شاید اغراق کودکانه در این اندازه بی تاثیر نباشد ) ! و من تا مدت ها به خودم افتخار می کردم که بلند ترین آفتاب گردان دنیا را دارم . دم در حیاط کمی تصاویر ذهنیم به هم می ریزد ، شاید چون عجله داشتم که به خانه ی مان برگردیم . اما آمیزه ای از پیجک و درخت تاک در ذهنم می آید . و کنار در دیگر حیاط درخت شاتوت قرار  داشت که همیشه زیر آن خیس خون شاتوت ها بود . من هنوز آن تاب بلندی را که پدربزگم به درخت عرعر می بست و تاب بازی می کردیم فراموش نکرده ام .

برگردیم خیابان ایران . جایی که هنوز هم به ندرت می توان صدای سنگین ماشین هایی را شنید که رانندگانش انگار کر شده اند و یا عقده ی خودنمایی با سیستم های پخش موسیقی سراسر وجودشان را فراگرفته . برگردیم به محله ای که اصالت هایشان و رفاقت هایشان در مراسم تشییع شهدایشان گوش غرب و شمال این تهران کر را ، شنوا خواهد کرد . البته اگر صدای موسیقی و جیغ و فریاد ها و حرکات موزونشان این اجازه را به آنان بدهد !

پدربزرگم ( پدری ) خانه ی قدیمیشان را که رو به روی ساختمان ما بود ، خراب کرده بود و روی بقایای به جا مانده از آن ، غول سیمانی جدیدی می ساخت . آمده بودند و در زیر زمین ساختمان عمو ها زندگی می کردند . هنوز فراموش نکرده ام که گاهی مادر بزرگم وسط فوتبال ما را صدا می زد تا به دستمان سبد قرمز آتشین بدهد و از ما بخواهد تا گل های یاس حیاط را که در گلدان ها می روییدند جاروب کنیم ! و چقدر زیرلب غرغر می کردیم که این چه وقت کار گفتن است ؟! اما وقتی سبد ها را تحویل می دادیم و یک لیوان خنک سرکه انگبین تحویل می گرفتیم آرامش دوباره به سراغمان می آمد و به بازی باز می گشتیم .

من اصرار می کردم : " خواهش می کنم !" . مادرم می گفت : " نه ! می روی مزاحم می شوی ! " . و واقعیت جز این نبود . از هفت روز هفته ، هشت روزش را خانه ی عموجان علی آقا بودم ! همان که واحدشان کنار واحد ما بود . بندگان خدا هیچ نمی گفتند ! و با من هم مثل پسر های خودشان بر خورد می کردند . چه غذا های خوشمزه ای که برای اولین بار آن جا تجربه نکردم . چه بازی های جدیدی که با پسر عمو هایم نکردم .

پشتی می گذاشتیم و پشتش سنگر می گرفتیم ! جوراب گلوله می کردیم و به جای نارنجک از آن استفاده می کردیم . بعد ها که بزرگ تر شدیم ، با تلویزیون سفید و سیاه آتاری بازی می کردیم . تلویزیون را می بردیم در پارکینگ و پسر ها دور هم جمع می شدیم و بازی می کردیم . چقدر خوش می گذشت ...

زمان گذشت و گذشت و به امروز رسید . پسر عموهایم دنبال کار و زندگی رفته اند . تشکیل خانواده داده اند و صاحب فرزند شده اند . و ما یک سال است که دیگر همه با هم فوتبال بازی نکرده ایم . من بیش از 6 ماه است که خانه ی پسر عموهایم نرفته ام . و درخت کاج خانه ی پدربزرگم محکم و محکم تر شده . چقدر زندگی سریع می گذرد و در این عبور سریع چقدر خاطره ها در ذهن جا باز می کنند ، البته اگر دنبالشان بگردیم . دلم برای گذشته تنگ شده . برای یاس های حیاط ، برای شیرکاکائو های شیشه ای مغازه ی آقای صادقی ، برای تاب درخت عرعر ، بهتر بگویم ، برای کودکی ...

دستم را درون آب حوض فرو می برم . یخ می کند ! احساس می کنم خون درون بدنم منجمد شده . ولی چقدر در این هوای گرم تابستان می چسبد ... باید پاچه هایم را بالا بزنم . آخر می دانی ، آب حوض زود خالی می شود ، خیلی زود ، مثل عمر من !!!

چرا مار مسافرت نمی ره ؟!

اهم ... اهم ... !

فوت ... یک ، دو ، سه ... فوت ... یک ، دو ، سه ... صدا میاد ( میاد ... میاد ... یاد ... یاد ... یا ... ) ؟!

آقا لطفا اکو رو کم کن ( کن ... کن ... کن ... ن ... ن ... ) !

یک ... دو ... پنج ... ! خوبه ممنونم .

سلام دوستان ! از همتون ممنونم که امشب این جا جمع شدید تا نطق بنده رو بشنوید و صد البته ازش بهره ببرید .

[صدای تشویق جمعیت]

خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... ! اجازه بدید حرفام رو ادامه بدم .

همون طور که می دونید هر کاری انگیزه ای می خواد . مثلا شخص بنده وقتی اولین بار این وب رو زدم . کلی برای خودم خوشحال بودم . احساس می کردم همه چیز قشنگ پیش خواهد رفت و خلاصه این که همه ی اتفاقات خوب به زودی رخ می ده . البته باید اعتراف کنم که اولش یه کم برای خودم هم رویایی بود و اصلا حتی فکر یک مخاطب رو هم نمی کردم ! اما گذر زمان هم فکر من رو اصلاح کرد و هم این که مخاطب ها رو زیاد تر .

خلاصه این که جونم براتون بگه ، من هدفم تربیت ستترهای متفاوت و نگاه جدید به والیبال بود که به لطف خدا تا اون جایی که بنده دیدم به این هدف شومم تا حدود 50 درصد ( که انصافا آمار خیلی خوبیه ) نایل شدم .

[صدای سوت و کف جمعیت ، به همراه داد و فریاد عده ای اوباش !!!]

خواهش می کنم ... خواهش می کنم ... اجازه بدید بنده ادامه ی صحبتم رو بکنم . اگر آقایون نمی خوان نظم جلسه رو رعایت کنن ، لطفا مامورین امنیت با یک تی پا (!) بندازنشون بیرون که خیال همه راحت بشه .

[یک نفر از انتها : خودت برو بیرون یارو !]

نظر لطف شماست دوست عزیز ، اما فکر می کنم این جلسه ، به خاطر بنده تشکیل شده . خوب حالا اگر من نباشم ، جلسه رو به خاطر چه کسی تشکیل بدیم که شما توش شلوغ کاری کنین ؟! نتیجه ی اخلاقی : بشین سر جات بچه جان !

[می نشیند !]

خوب عرض می کردم .

[جمعیت حاضر در سالن : می فرمودید !]

اااا ... جدا ؟! بله می فرمودم . خلاصه این که هر کاری انگیزه می خواد . الان شما از یک معتاد بپرسید ، آقا انگیزه ی شما از این کار چی بود ؟! چی جواب می ده ؟!

خوب همش که بنده نباید جواب بدم ، کمی فکر کنید ... اصلا جواب نمی دم ! خلاص !

خلاصه این که وقتی انگیزه رو به افول بره ، و هم چنین مشغله ی کاری به شما فشار بیاره ، طی یک عمل بزکِش ( اصطلاح نامفهوم کشتی !) ، شما رو از سریر عرصه ی حرفه ای به ریز می کشن و خلاصه سرتون رو درد نیارم ، بلایی سرتون میاد خفن !

بنده از اون جایی که به اندازه ی سن پدر بزرگ گران مایه ی شما تجربه دارم (!) ، و سرد گرم روزگار رو چشیدم ، و زوایا و خفایای همه چیز رو مشاهده کردم ، در نتیجه این حالت شوم رو هم تجربه نموده ام . یعنی این که به واقع بد دردیه ! حالا اون هایی که فهمیدن من تا این جا چی گفتم ، سوت بزنن ...

[سکوت مطلق !]

خوب خسته نباشید ! باباجان حرفم سر اینه : برای هر کاری انگیزه لازمه ، وقتی هم که انگیزه از بین بره ، انگار یک دیوار حایل ( از نوع غزه ) بین شما و مشکلات از بین رفته . پس آدم در برابر سختی ها تحملش از بین میره و دیگه نمی تونه برای یک مدت ادامه بده ! حالا سوت بزنید ...

[صدای سوت]

خوبه بابا ، خوبه ، کر شدم ! خوب حالا حکایت سر اینه من انگیزم رو برای ادامه ی وب از دست دادم . یعنی بی حوصله کار می کنم . با علاقه نمی نویسم . شاید خیلی هاتون این مطلب رو در بازگشت دوباره ی من احساس کردید ؟! یه تعمیم قانون نیوتون هست که می گه :

هر آمدنی را بازگشتیست ، در خلاف جهت آمدن و هم راستای جهت آمدن . 

ببینید ، چند وقت پیش فهمیدم که حتی استیو جابز هم از سمت مدیر عاملی اپل مرخصی استعلاجی گرفته ، که پیش بینی می شه آخر کار باشه ! حتی مرحوم (!) بیل گیتس هم با اون همه دک و پز رفت پی کارش و کشتی در گل نشسته ی شرکتش رو تنها گذاشت ! خلاصه این که این شتریه که در خونه ی هر کسی می خوابه !

منم نیاز به استراحت دارم . حتی برای کوتاه ترین مدت ممکن هم که شده نیاز دارم . به عنوان پیش فرض رو شش ماه پیشنهاد می کنم . سعیم رو هم بر این مبنا می ذارم که دیگه برگشتی در کار نباشه ، اما قول نمی دم . که دوباره بگید چقدر بد قولی و چرا برگشتی و ... هااااا ! البته با توجه به وابستگی بنده و این وب ، قاعدتا به دو ماه نکشیده بر می گردم !!! چه طوره هان ؟!

[هووووووو !]

بی ادب ها ! خلاصه این که در این مدت حدودا شش ماهه ای که بنده نیستم و تقریبا اواسط تابستون بر خواهم گشت شما چند راه برای ارتباط با بنده دارید ( چی می گه ؟! چه از خود راضی ! ) :

1. ایمیل بنده به آدرس : ME.SETTER@yahoo.com

2. آیدی یاهوی بنده : که باز هم همونه ! ME.SETTER

3 . هیچی !

خلاصه این که هر کاری داشتید ، از قبیل پرسش های فنی ، سوالات شخصی ، روش تربیت ستتر (!) ، نان خشک ، دمپایی پاره ، پلاستیک پاره ... ، بنده در خدمتم . در هر ساعتی از شبان روز که باشه ( کیه که جواب بده !) .

اما در نبود بنده یکی از بهترین دوستانم ، سروران عزیزم ، همکاران گرامیم ، یکی از کسانی که جدا به آشنایی با ایشون تفاخر می کنم قراره که وب رو آپ کنن . به درخواست خود ایشون ، با نام مستعار Ricardinho آپ خواهند کرد . اگر بفهمم در نبود من ایشون رو تحویل نگرفتین ، خودتون می دونین هااا ! گفته باشم ! حالا به دور از شوخی از شما خواهش می کنم من رو در برابر این سرور عزیزم سر بلند کنید . ایشون اگر در معلومات از بنده پیش نباشند ، بی شک کم تر نیستن .

نتیجه ی اخلاقی : لطفا از گذاشتن کامنت در وب برای من جدا خود داری کنید و هر وقت که کاری با بنده داشتید از طریق همین میل و آی دی یاهو لطفتون رو بیان بفرمایید . در غیر این صورت کامنت هاتون رو یک نفر دیگه می خونه !!!

[جمعیت خوشحال : یعنی شرت برای یه مدت کم می شه ؟!]

نه خیییییر ! بنده در این مدت فقط وبم رو آپ نمی کنم ! اون هایی که با کار وبلاگ نویسی آشنایی دارن می دونن که وب نویسی خیلی وقت گیره . متاسفانه من انگیزه اش رو برای یک مدتی ( به دلایل کاملا شخصی ) از دست دادم ، بنابر این عوامل خارجی هم مزید بر علت شده که وقتش رو پیدا نکنم . اما این به این معنا نیست که اصلا نمیام . اتفاقا سعی می کنم تا جایی ممکن ( شاید هر روز ) به وب دوستان و سروران عزیز سر بزنم و خلاصه از خجالت همتون در میام .

[آه حسرت بار جمعیت !]

دیگه چی مونده که بگم ؟! آهان ! لطفا در مورد بنده و دوست عزیزم جناب ریکاردینهو سوال نفرمایید . قبلا هزینه ی سوالات شما پرداخت شده و من یقین دارم که ایشون به این مسائل جواب نمی دن ( رو دست خوردین ، نانای ، نای ، نانا ، نای نای ، نانای نای نای نای ! ) .

[برو عمو کی می خواد در مورد تو بدونه !]

چه عرض کنم ؟!

در آخر جا داره یک نکته رو بگم :

می خواستم دوباره تمام پست ها رو پاک کنم و یک وب جدید تشکیل بدم . اما دلم نیومد . راستش علاقه ی خاصی به تازه کردن همه چیز دارم ! کاشکی زندگی هم یک دکمه ی اف 5 داشت ، همه چیز ریفرش می شد ! اما نداره دیگه ... .

جا داره از تمام دوستانی که در این مدت بنده رو شرمنده کردن و با نظرات گرمشون از من پذیرایی کردن تشکر کنم . جدا خوشحال می شدم وقتی لطف شما رو می دیدم . امیدوارم که این لطف به این دوست عزیزم هم مستدام باشه .

بازم تاکید می کنم اگر کاری بود راه های ارتباطی ایمیل و یاهو آی دی هست . فراموش نکنید ها ! دوباره نیاید بگید نمی دونم چرا جواب نمی دی ، چرا فلان ، چرا بهمان !

قبل از پایان یه چیز دیگه هم بگم . بالاخره فهمیدین چرا مار مسافرت نمی ره ؟ ...

باباجان چون دست نداره بای بای کنه ! ها ها ... ها ها ... ها ها ...

[نمک به تو می گن ، تکراری بود !]

خوب دیگه سخن رانی خیلی خوبی بود . تا شما از خودتون پذیرایی می کنید ، جناب ریکاردینهو برای بیان فرمایشاتشون روی صحنه تشریف میارن . تشویق بفرمایید . ریکاردینهو جان در خدمتیم ...

بنده خداحافظی می کنم .

[تشویق جمعیت (جلاالخالق ! چه عجب !)]

راستی ... راستی ... اگر بدی دیدین حلال کنیدها ... !

[اه برو دیگه !]

پ.ن : انصافا حال کردین خداحافظی شاد رو ؟!

Eemi Tervaportti

سلام دوستان .

ببخشید که در این مدت منتظرتون گذاشتم و توفیق پیدا نکردم که در خدمت باشم .

قول داده بودم در مورد امی ترواپورتی آپ کنم . که حالا به قولم عمل می کنم :

اولین بار سر بازی فنلاند و مصر دیدمش ، توی لیگ جهانی . 20 سالش بیشتر نبود ! 20 سال برای یک ستتر در این سطح خیلی سن کمیه . اونم جانشین شدن برای ستتری که مدت ها در تیم فنلاند یکه تازی می کرده .

کمی برام عجیب بود . توی بازیش که دقیق شدم ، دیدم این بچه داره کار هایی می کنه که از خیلی هاش می شه یک الگو برای ستتر در آورد . اما هیچ چیز توجه من رو به اندازه ی استیل ناب پاس کوتاهش ، به خود جلب نکرد . از روی خط یک سوم می تونست پاس کوتاه ، اون هم در حالت پشت به تور بده !!!

شاید خیلی کم چنین استعداد هایی توی دنیا پیدا بشن . شاید امی استعدادی باشه که هیچ وقت قدر واقعیش رو نشناسن . شاید بلایی که سر مهدوی اومد یک روز هم سر این بیاد . اما برای من این چیز ها مهم نیست ... حرف من چیز دیگه ایه :

" آفرین به اون مربی ای که چنین ریسکی رو می پذیره ! این مربی والیبال رو فهمیده ! "

موفق باشید .

سرخی

سلام ای شور انگیز ترین شبنم سرخ . سلام ای بهانه ی گریه های سر به دیوار . سلام ای تابناک متلألئ شده .  سلام ای جامه ی از خون رنگ شده . سلام ای تپش های زیر خاک مدفون شده . سلام ای زیبای سرخ تاریخ تاریک و روشن . سلام ای رگ بریده بر نیزار بی نی . سلام ای سلاله ی پاک نبی ...

خورشید ، در حجاب و زمین غرق ماتم است

آتش به زیر آب و هوا پر ز شبنم است

آهی مکش که زیر و زبر گردد این زمان

لعن لبت نگین سلیمان و خاتم است

Combination As Fake & Fake For Combination

سلام دوستان .

خوب با توجه به این که از این دو پس آخر کمال سوء استفاده رو فرمودید ، به طوری که بنده به طور تمام و کمال انگشت تعجب به دهان تحیر گزیدم و باور نمی کردم بشه از یک پست ساده تا این حد استفاده های بهینه کرد ، تصمیم گرفتم در این پست وقتم رو به نکات فنی اختصاص بدم بلکه استعداد های بیشتری در به انحراف کشیدن بحث شکوفا بشه !

اما قبل از ادامه ی کار جا داره موفقیت غیور مردان فوتبالیست ایرانی رو در به افتضاح کشیدن دوباره ی این رشته ی شریف ورزشی تبریک عرض کنم و به مسئولین محترم ( از جمله جناب سعید لو ) عرض کنم که : " بد بختانه ژیگول بودن هم به درد این عزیزان نخورد ! " . در واقع کار این برادران از ژیگول بودن گذشته و جدا کم تر نظیری در کل دنیا برای این سطح از بازی می شه پیدا کرد که تا این حد پول بگیرن و و ژیگول باشن ! در ورزش امروز ، یک بازی کن به هر میزانی که خوب باشه پول می گیره ، اما خوشبختانه در ورزش ایران به هر میزانی که مزخرف باشه پول می گیره !!!! در کل جا داره به تمام سروران عزیز تبریک عرض کنم ( چنان چه یکی از سروران در پست های قبلی این مطلب رو فرموده بودند ! ) !

اما می خوام براتون امروز در مورد یک مسئله ی جدید صحبت کنم . شاید برای بعضی ها تکراری باشه اما فکر می کنم مطلب جالبی بشه .

در والیبال امروز دیگه حرکات ترکیبی چندان جایگاهی نداره . واقعا در هر 100 تا حرکت ترکیبی ای که انجام می شه فقط 3 تاش موفقیت آمیز انجام میشه (البته بحث امروز چندان مربوط به پایپ نیست ) . چرا ؟ نه خداییش چرا ؟! دلیلش واضحه . ببینید در والیبال امروز دفاع تا جایی که بتونه جمع می ایسته . به خاطر همین هر چی شما جمع تر بازی کنین راحت تر دفاع می شین . و حرکات ترکیبی معمولا به صورت جمع انجام می شه و تشخیصش برای دفاع حریف چندان سخت نیست .

اما باید از یه جهت دیگه هم این مسئله رو بررسی کنیم . هر چی یک ستتر بازی رو بیشتر باز کنه ، راحت تر مهاجم حقیقیش تشخیص داده می شه . چون با عبور توپ از بالای سر یک بازی کن عملا اون فرد از مدار حمله کنار گذاشته می شه . از طرف دیگه هم هر چقدر توپ فاصله ی بیشتری رو طی کنه احتمال دفاع شدنش بیشتر و بیشتر می شه .

خوب که چی ؟! بابا جان من این همه حرف زدم که شما دیگه خودتون تا آخر خط رو برین ! عجب گیری کردم ها ! با این IQ چطور ستتر شدین فقط خدا می دونه !

خوب تا این جا به دو نتیجه ی خیلی مهم رسیدیم :

1. نباید بازی رو خیلی باز کرد .

2. بازی جمع ( مثل انواع ترکیبی ) به راحتی دفاع می شه .

پس راه حل چیه ؟!

امشب می خوام یه تعریف جدید از کار ترکیبی ارائه کنم ، که اگر یه جو سوات (!) انگلیسی داشته باشین می فهمین که اون بالا چی نوشته شده . چی ؟! ندارین ؟!

" ترکیبی به عنوان فریب و فریب برای ترکیبی ! "

می خوام براتون از یک روش جدید استفاده از ترکیبی بنویسم . روشی که تا به حال یا به کار برده نشده یا اگر استفاده شده این قدر کم بوده که می شه ازش چشم پوشی کرد .

تا به حال هر وقت کسی از ترکیبی استفاده کرده ، همیشه ترکیبی هم هدفش بوده . یعنی اگر یک ستتری بازی کن هاش رو به صورت بریده یک روی سر استفاده کرد ، بعد پاس کنده تیز داد ، تمام سالن در حد مرگ تمسخرش می کنن ! به خصوص اگر دفاع بشه ! شخصا اگر جای ستتر بودم و این کارم جواب می داد بر می گشتم به کل سالن می خندیدم ... باشد که دیگر کسی را تمسخر نکنند ! اما چون چنین ستتر افسانه ای وجود خارجی نداره ( یا حد اقل بنده تا به حال توفیق آشنایی با این شیء عجاب رو نداشتم ) چنین اتفاقی نخواهد افتاد .

حالا من می گم بیایم یه کمی با والیبال شوخی کنیم . چه طوره ؟ بیایم و از حرکات ترکیبی به عنوان فریب استفاده کنیم . یعنی مهاجم حقیقی هیچ کدوم از بازی کن هایی که در عمل ترکیبی شرکت می کنن ، نباشن . به عبارت اصحح و ادق : " بریده ، یک روی سر بکشیم ، پاس پشت خط منطقه ی 2 بدیم ! " . اما این بار یک نکته ی مهم رو باید رعایت کرد : " باید از بازی کن هاتون بخواین خیلی خیلی تابلو حرکت کنن . "

ببینید تمام نکته این جاست ، دوبله هدف نیست ، مهاجم حقیقی کس دیگریه .

از اون جایی که حوصله ندارم ، این مطلب رو خیلی توضیح نمی دم ، اگر خوشتون اومد بفرمایید نکات دقیق ترش رو بگم .

اما مطلب بعدی دقیقا عکس مورد بالاست . یعنی استفاده از فریب در حرکات ترکیبی . چطوری ؟

در زیر چند تا مورد خیلی مهم رو به عرض می رسونم که فکر می کنم کافی باشه :

1. دیر حرکت کردن :

ببینید اگر می خواید حرکات ترکیبی تون جواب بده ، در والیبال امروز باید تا جایی که می تونین زمان رو زیاد کنین ، دقیقا بر خلاف پاس بلند ! هر چقدر این فاصله ی زمانی بیشتر باشه دفاع کمتر شک می کنه و احساس می کنه که شما یک پاس اشتباه دادید . در واقع باید از این فاصله ی زمانی به عنوان یک فریب استفاده کنین تا دفاع احساس کنه شما در پاستون نا هماهنگ عمل کردین .

2. باز ، یک روی سر :

حتما و حتما بخواید که دریافت وسط یک سوم باشه ، و همون طور که در مورد 1 اشاره کردم ، از بلند زن بخواید که تا حد امکان دیر حرکت کنه . شما با دادن پاس یک متر اون هم در فاصله ای بین خودتون و سرعتی زن ، باعث می شین که دفاع حریف فکر کنه یک عدم هماهنگی بین شما و کوتاه زن به وجود اومده ! از طرف دیگه چون سرعتی زن باز حرکت کرده نه بریده ، میدان دید دفاع روی بازی کن کوتاه زن ثابت می مونه و اون بلندزن ناقلا رو نمی بینه که از اون پشت یواشکی داره خودش رو به توپ می رسونه !

3. ترکیبی به عنوان فریب :

این مورد خیلی قاتی پاتی میشه اما مجبورم که بگم . هیچ وقت نذارید دفاع حریف یک الگوی ثابت از شما پیدا کنه . هر وقت احساس کردید دفاع روی یک مورد تمرکز کرده سریعا اون حالت رو عوض کنین . مثلا در اوایل بازی از موردی که اول پست بهش اشاره شد استفاده کنین ( یعنی ترکیبی به عنوان فریب ) . بعد از این که چند بار این کار رو کردید و احساس کردید دفاع کم کم داره به هوش میاد (!) ، سریعا از ترکیبی به عنوان حرکت اصلی استفاده کنین ( دقیقا برعکس حالت قبل !) . با این کار دفاع گیج خواهد شد .

توی همین جا یک نکته ی دیگه رو اشاره کنم : این موردی که الان بهش اشاره کردم درباره ی پاس های دیگه هم کاربرد داره . مثلا این که اول بازی 10 تا پشت سر هم کوتاه بدید ! بعد یک دفعه 5 تا کوتاه ندید و ... . این مدل کار ها باعث می شه که دفاع بعد از یک مدتی به یک حالت روحی ای دچار بشه که من بهش می گم " حالت بدون تحلیل ! " . وقتی دفاع به این شرایط برسه دیگه هیچ تحلیل از حرکات شما نداره . و کاملا گیج می شه . اون وقت تمام کار هاش رو غریزی انجام می ده .

غریزی شدن حرکات دفاع یک ضرر داره و یک سود . ضررش همون چیزیه که قبلا هم بهش اشاره کرده بودم . دیگه شما تاثیر چندانی در جا گذاشتن دفاع ندارید . بلکه جا موندن یا نموندن یک حالت شانسی پیدا می کنه . اما سود این کار تاثیرات روانی شماست . در این شرایط دفاع واقعا از لحاظ فکری به هم می ریزه . دقت کنید که دفاعی که مجبور شده به صورت غریزی عمل کنه ، زمین تا زیر زمین با دفاعی که کلا کارش اینه فرق داره !!!

4. پرش طولی و حرکات بدن :

بدون شرح !!! نه تو رو خدا اینم توضیح بدم ؟!

خوب دوستان این بحث هم به پایان رسید .

امیدوارم که لااقل ترجمه ی فارسی متن عنوان رو یاد گرفته باشید !!!

موفق باشید .

پ.ن : اولین بار بود که در وب من چند نفر در کامنت ها با هم جدل می کردن ! نمی دونم چی بگم ؟! اما خدا این قدر به من زبون داده که از خودم دفاع کنم ( منطقه ی 4 ) و با توجه به درایتی که از خودم سراغ دارم ، لابد نیازی ندیدم که جواب بدم ( بنده اصلا دچار بیماری خود عاشقی مفرط نیستم !!! ) !

از تمام بزرگوارانی که لطف کردن و با بزرگواریشون از بنده حمایت کردن ممنونم ، اما نیازی به این کار نبود ... !

بنده همین جا از بانوی مکرم و معظم ، سرکار خانم زهرا عذر خواهی می کنم اگر جسارتی به ایشان روا داشتم یا داشته شد .

اما یک سوال از تمام دوستان ( نه فقط سرکار خانم زهرا ، چون بعضی ها یک چیز هایی نوشته بودن که کم مونده بود شاخ های بنده ... ) : بنده در نهایت نفهمیدم به چه کسی توهین کردم ؟! اگر اسم انتقاد توهینه ، بله صد البته بنده توهین کردم ! و شک نکنید که باز هم خواهم کرد ! اما اگر تعریف توهین چیز دیگه ای هست ، دوست دارم به صورت مستند بفرمایید . و البته در این راه ( یافتن توهین به صورت مستند ) موفق باشید !!!

هر چه می خواهد دل تنگت ... و از این مزخرفات !!!

سلام خدمت دوستان و سروران گرامی .

از اون جایی که از مبحث اصلی پست قبلی چه استقبال های شایان توجهی که نشد ! و از اون جایی که بحث فرعی پست ( که همانا بازی سایپا - داماش بود ) اصلا مورد توجه دوستان قرار نگرفت ! و با توجه به این که بنده وقت چندانی برای یک آپ بسیار فنی ندارم . و نظر به این که در پست بعدی مطلبی خواهم گذاشت که خودتون متوجه خواهید شد ...

تصمیم گرفتم این پست رو به شما اختصاص بدم . یعنی چی ؟!

یعنی این که از هر چیزی ، هر صحبتی ، هر حرفی که دارید بزنید .

از تعداد تار های سفید موی سر منجی چند تاست گرفته ، تا تعداد امتیاز هایی که ریکاردو توی زمین بوده ، تا تعداد پرندگان مهاجری که سالانه به تالاب بندر انزلی تشریف فرما می شن تا ... .

بنده هم اگر جواب سوالی رو بلد بودم در خدمت خواهم بود ، اگر هم که بلد نبودم انشاالله باقی دوستان جواب خواهند داد .

اما بیشتر هدف از این پست دو چیز بود :

۱. تا جایی که می تونید به من گیر بدید و انتقاد کنید .

۲. اگر فکر می کنید سوالی در ذهنتون هست که تا به حال جواب داده نشده مطرح بفرمایید .

خوب دوستان ، تا حالا این همه من حرف زدم شما گوش دادید ، یک بار هم شما بفرمایید بنده گوش بدم .

موفق باشید .

پ.ن : در پست های قبلی ، جز یک مورد نظرات تمام سروران گرامی جواب داده شد .

فقط حرفه ای ها بخوانند ! (1)

سروران گرامی ، دوستان محترم ، سلام .

خوب چه خبرا‌ ؟! می بینم که سایپا جان باختن و داماش جان با هدایت جناب آقای معدنی بردن ! به به !

عرض شود خدمت عزیزان که بنده دو چیز رو در این بازی دیدم که تا به حال در عمرم ندیده بودم . دو چیزی که جدا برام عجیب و جالب بود :

۱. مهدوی : من تا به حال در طول عمرم مهدوی رو این طور ندیده بودم ! از وقتی که نوجوانان بازی می کرد تا همین اواخر . جدا بی نظیر بود و من امروز برای اولین بار فهمیدم که مهدوی یک ستتره ! تا حالا حتی به عنوان ستتر هم قبولش نداشتم اما امروز فهمیدم که خدا چیز هایی به مهدوی داده که اگر فقط یکیش رو به معروف داده بود ، معروف صد برابر چیزی می شد که در بهترین روز هاش بود ! و واقعا حسرت خوردم . مهدوی استعدادی بود که تلف شد ... حیف . چه فایده که در موردش بنویسم ؟! فقط در همین حد بدونین که اگر امروز فقط جای مهدوی و معروف رو عوض می کردن ، بازی تا نصف شب ادامه پیدا می کرد !!! یعنی مهدوی با اون مهره ها نمی تونست نتیجه بگیره و معروف با اینا ! و این ظلمی بود که توی تیم ملی و به مهدوی شد ! ... بگذریم ...

۲. تعویض معروف : جدا از جناب معدنی این کار بعید بود ! و اگر معدنی این کار رو نمی کرد ، شک نکنید که سایپا می برد ، اما کرد دیگه ! نه نه ! خیال نکنید که سال افزون کار خاصی کرده . نه ! معروف به درد این شرایط نمی خورد . اگر معدنی همین کار رو سر بازی با باریج اسانس هم می کرد قطعا می بردن . باز از اینم بگذریم .


اما مطلبی که امشب می خوام در موردش بنویس ، دو قسمته . قسمت اول رو حتی به ستتر های حرفه ای هم توصیه نمی کنم !!! برداشت تعریف از خود نکنید ، چون ربطی به تعریف نداره ! اما این مطلب اولی که می خوام بگم فقط به درد مربی ها می خوره و ستتر هایی که تا به حال حد اقل به عنوان ستتر دوم تیم ملی انتخاب شدن ، یا سال های خیلی زیادیه که دارن به عنوان ستتر فیکس توی یه تیم باشگاهی خیلی خوب ( سوپر لیگ )‌ بازی می کنن . برای افراد دیگه ، به خصوص اگر بخوان بهش فکر کنن صد در صد ضرر داره و هیچ کمکی بهشون نمی کنه جز اذیت . چون کاملا مانع پیشرفتشون می شه و نمی ذاره جلو برن . 

قسمت دومش رو هم توصیه می کنم ستتر های تازه کار نخونن چون احتمالا ضرر داره براشون و به حاشیه می کشه اون ها رو . و فقط به درد کسانی می خوره که دیگه دستشون سفت شده و دارن یه تیم اداره می کنن و به درد مربی های عزیز هم امیدوارم که بخوره تا بتونن ازش تمرین طراحی کنن و نتیجه بگیرن . و خوب بعد از این مقدمه چینی بریم سر اصل موضوع :

۱. چرا ستتر شدم ؟

اول لازمه بگم که اصل این مطلب از خودم نیست و برای کس دیگریه که خواننده های وب قبلی می دونن منظورم کیه . اما جمع بندیش و کاربرد هاش برای خودمه . و هم چنین ممکنه برای بعضی ها تکراری باشه که امیدوارم به بزرگی خودشون ببخشن .

ستتر ها ( اگر به زور و اجبار به این سمت نیومده باشن ) دو چیز می تونه اونا رو جذب کرده باشه :‌ ۱. پاس جلو ۲. پاس پشت .

از هر کسی که اومده به دنبال ستتر شدن سوال کنید ، اگر خیلی دقیق بپرسید و موشکافانه فکر کنید ، غیر ممکنه که کسی به دلیل دیگری دنبال این کار اومده باشه (‌ کاری نداریم که بعضی ها فقط به خاطر یه بازی کن میان دنبال این پست که اون کلا بحثش جداست ) ، حالا منظورم چیه ؟

ببیند اگر کسی یه بازی والیبال ببینه و بعد از بازی به شما بگه که من می خوام ستتر بشم ، وقتی ازش بپرسید چرا و بگو از کدوم صحنه ها خوشت اومد ، قعا یا پاس جلو رو نام می بره یا پاس پشت رو . و غیر ممکنه که مثلا بگه که از هیچ کدومش خوشم نیومد یا از هر دوش خوشم اومد . در واقع بهتره که این طوری بگم : هر کسی به خاطر یک چیز ستتر می شه ، و اون همون مدل پاسیه که اولین بار در عمرش پسندیده .

حالا از کجا می شه این رو تشخیص داد ؟ کافیه به بازی کن فیلم نشون بدین و رفتارش رو به دقت زیر نظر بگیرین . ببینین به چه مدل پاس هایی واکش خیلی خاص نشون می ده . اون ها قطعا یا پاس پشت هستند ، یا پاس جلو ( البته ممکنه یک حرکت ستتر این قدر خارق العاده باشه که بازی کن واکنش نشون بده ، که بهتره برای تشخیص درست این پاس رو ملاک تعیین نگیرید . ) .

حالا این همه گفتم ، به چه دردی می خوره ؟! ببینید یه قانون کلی داریم در مورد ستتر ها :

اگر یک ستتر به آرمانی ترین و بهترین سبک پنجش برسه ، همیشه پاسی که براش ستتر شده رو بهتر می ده تا پاسی که در ضمیر نا خود آگاهش نقش نبسته . یعنی چی ؟‌ یعنی آقا اگر من برای منتطقه ی ۴ ستتر شدم ، و پاس های منطقه ی ۴ رو عالی می دم ، اما منطقه ی دو رو خیلی خوب نمی دم ، دیگه خیلی نباید زور بزنم که درست بشه . چون این جزو استیل من شده . یعنی آقای مربی به این بازی کن خیلی گیر نده که چرا خوب منطقه ی دو پاس نمی دی . بیا پنجه های جلوش رو ببین و حال کن . یعنی دیگه خیلی دنبال پایپ از پشت نرو ، بیا پایپ از جلوت رو عالی کن .

بازم کاربر داره ؟ البته که داره . اگر یک مربی در مورد بازی کنش یقین پیدا کرد که این برای فلان مدل پاس اومده توی این وادی ، اما اصلا نمی تونه اون مدل رو خوب پاس بده ، باید حتما و حتما مجبورش کنه که سبک پنجه اش رو عوض کنه . چون اگر همین روند ادامه پیدا کنه ، ستتر ضربه ی روحی شدیدی می خوره !!! و هرگز به اون چیزی که براش ستتر شده ، نخواهد رسید !

مثال توی بازی کن های بزرگ : دیگه از ریکاردو بزرگ تر هم داریم ؟! ریکاردو برای پاس پشت ستتر شده بود . و همیشه بهترین پاس های منطقه ی دو در جهان رو می داد . اما همین بازی کن گاهی منطقه ی ۴ airball می داد که این موارد کم هم نبود ! یا همین مهدوی خودمون ، من شک ندارم که برای پاس جلو ستتر شده ! می تونید بازی هاش رو ببینید ...

نکته :

۱. البته این خیلی مهمه که ستتر پاس مخالف رو هم عالی بده ، اما نباید روش خیلی فشار آورد .

۲. همین الان به ذهنم رسید که آیا دایره ی این حرف ها رو می شه محدود تر به نوع پاس کرد ؟ خودم فکر می کنم بله ، اما یقین ندارم . به نظرم می شه به عنوان یه زیر مجموعه از حرف های بالا باشه ، اما یه ملاک برای تشخیص نوع ستتر و استفاده از کاربرد هایی که بهشون اشاره کردم ، فکر نمی کنم !

قسمت دوم مطلبم رو انشاالله می ذارم برای پست بعد . البته به امید خدا این یکی از اون وعده های سر خرمن نیست !

تا پست بعد ، خدانگهدار .

پ.ن : از سروران گرامی که به صورت خصوصی سوال می کنن ، خواهش می کنم یک آدرسی از خودشون بذارن که بنده بتونم جواب بدم !!!

سرفا جحط اتلاع ! (1)

سلام دوستان . چه خبر ؟

از اون جایی که گاهی مطالبی هستند که در حلق آدم باقی می مونن و به هیچ قسمتی از وبلاگ نمی خورن و خلاصه این که در هیچ گروهی از مطالب نمی شه دسته بندیشون کرد ، و هم چنین در راستای اهداف دراز مدت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ( به عبارت اصح و ادق و به قول بعضی ها : سیمای حکومتی !!! ) و به تقلید کورکورانه از این عزیزان ، بر آن شدم که بخشی راه اندازی کنم و مطالب در حلقوم مانده رو در قالب بخشی به نام " صرفا جهت اطلاع ! " که به منظور نوآوری بیشتر با نام مستعار " سرفا جحط اتلاع  ! " ارائه خواهد شد ، به سمع و نظر شما عزیزان برسانم . باشد که آن استخوان های در گلو گیر کرده ، از زبان ترش + شیرین کلمات بیرون ریخته شوند !

------------------------------------

1. گائیچ یا آناستازی مسئله این است !

با خبر شدیم که جناب معدنی در طی عملی تاثر بر انگیز و فاجعه ای خطیر که ای بسا قلب این ملت طفلکی رو به درد آورد ، اعلام استعفا فرمودند و گفتند که : " آقا ما نیستیم ، جان مادرتون بی خیال ما بشین ! "

به نظر می رسه که این بیان ایشون ، نشون می ده که هنوز فاجعه ی تاسف بار شکست ایران مقابل تیم بسیار بسیار فنی و قدرتمند ژاپن (!) بر گرده های پهناور ایشون سنگینی می کنه ، و هر چند این برادر عزیز و به عبارت دیگه عزیز سفر کرده ( از تیم ملی ) هنوز به توانایی هاشون ایمان دارن ، اما به ناچار مجبور شدن که اعلام استعفا کنن .

از طرف دیگه هم به نظر می رسه که فدراسیون والیبال و برادران مسئول در آن سامان از خدا خواسته ، زیر تمام حرف های قبلیشون زدن و با کمال میل این استعفا نامه رو پذیرفتن . و حتی رئیس نسبتا محترم این فدراسیون که تا بعد از بازی ژاپن با تمام وجود از این جناب طرفداری می کرد سر در گریبان کشیده و سکوت اختیار کرده . تازه کجاش رو دیدین که وب سایت رسمی فدراسیون والیبال ( که نهادی کاملا مستقل از خود فدراسیون هست !!!) یک نظر سنجی گذاشته و خواسته که ملت نظرشون رو در مورد مربی آینده ی والیبال ایران بگن . و بر منکرش لعنت که این نظر سنجی تاثیر بسیار چشم گیری در انتخاب مربی آینده ی والیبال ایران داره ( دقیقا همون طور که ملت تاثیر چشم گیری در انتخاب بازی کن ها داشتن ، از قبیل : میزان محبوبیت در بین هواداران ، میزان استقبال هایی که در فرودگاه بعد از برد تیم از بازی کن ها خواهد شد ، میزان خوش تیپ بودن بازی کن در نظر باقی سروران گرامی و ... و صد البته میزان شایستگی برای تصدی یک پست ! ) !!!

خوب البته عزیزان علاقه مند به والیبال که بنده شک ندارم ملاک هاشون در این رای گیری هیچ چیزی جز شایستگی مربی مورد نظر نیست (!) ، قطعا به این مسئله واقف هستن که رابطه ی سبک بازی ایران با ایتالیا دقیقا مثل رابطه ی گلابی با چاه نفت ( به نقل از جایی ) می مونه ! و شک نکنید که آناستازی آشنا به سبک ایتالیا به مراتب موفق تر خواهد بود ، تا گائیچ خدا بیامرز !!! و من شک ندارم که حافظه تاریخی این مردم شریف به یاد میاره که منجی رو گائیچ معرفی کرد ( حالا کاری ندارم اون بیچاره هم خودش نمی دونست داره چی کار می کنه ، و احتمالا از قیافه ی امیر حسینی خوشش نیومده ! ) و همون گائیچ بود که نذاشت ایران به المپیک بره به بهانه ی جوون گرایی . در نهایت : هر دو تاشون سر و ته یه کرباسن !

نتیجه ی اخلاقی : همون معدنی یا کمکش ، عطایی شرف دارن به هزار تا خارجی مثل این ها که بخوان بیان پول این ملت رو بخورن بعدش هم در برن ! فقط اگر مربی ایرانی می خواید بذارید ( که نمی ذارید ) لطفا بهش بگید تک خوری نکنه ، چون هزار تا بد بخت بیچاره ی دیگه از این راه قراره نون بخورن ( یعنی 4 تا آنالایزور درست و حسابی و مشاور با فهم کمالات وردار بیار ) ! اگرم می خواین مربی خارجی بیارین لااقل یکی رو بیارین که با سبک بازی ایران جور در بیاد ، نه هر کی که با ننه اش قهر می کنه بیاد این جا مربی بشه ( همون بلایی که سر فوت فوتک ( شوتبال ) اومد ! ) !

پ.ن : ببینم این پست " منجی ای که طلب ناجی کرد " این بلا رو سر معدنی آورد ؟! چون من توی اون پست همین اخطار رو داده بودم که نکنه کار به جایی بکشه که دوباره نیاز به امثال گائیچ باشه !!! ... مربی شرمندم ! بمیرم برات که این قدر چشمم شوره !


2. جون هرکی دوست داری بس کن ، اشکم در اومد !

تازگی ها خیلی خیلی باحال شده . هر وبلاگی که می رم چهار نفر دارن در مورد این صحبت می کنن که سعید جوووون مزدوج شده یا نه و اگر بله دیگه دنیا به آخر رسیده . باور بفرمایید بنده تاب و تحمل این ماجرا های رمانتیک رو ندارم و عجیب اشکم در میاد ( البته احتمالا داشتم پیاز رنده می کردم ) !

خوب ما بالاخره نفهمیدیم که خود عزیز دلمون ( همون منجی گلمون ) از این علاقه های پنهان و آشکار اطلاع داره یا خیر ؟! خوب بابا جان ، اگر شما به این بنده ی خدا چیزی نگید که اون نمی فهمه جریان از چه قراره ، اون وقت چه طور توقع دارید که این ماجرای بسیار بسیار رمانتیک و احساسی پایان خوشی داشته باشه و مثل فیلم های هندی همه چیز به خیر خوشی تموم بشه ؟! می گید چه طوری ؟! کاری نداره که ... یک نامه راه حل تمام مشکل هاست . صبر کنین که این برادرمون در بازی گند بزنه ... ااا ... ببخشید ... اشتباه کنه ( ماشاالله خوش شانس هم هستین ، این پدیده این روز ها چندان نادر نیست !) بعد که تعویضش کردن نامه رو به شکل موشک در بیارین و به طرفش پرتاب کنین . فقط دقت کنین که توش بنویسین تقدیم به سعید عزیزززززم ، چون در غیر این صورت اگر به دست آقای محمد کاظم بیفته و خدای ناکرده شب ، در منزل بانوی مکرم خانه نامه رو ببینه ... دیگه نگم تو رو به خدا !!! نه آخه خود شما انصاف بدین ، حاضرین به خاطر شما ، زندگی دو نفر از هم بپاشه ؟!

نتیجه ی اخلاقی : در دیوان شاعران و در زمان های قدیم ، آخر همه ی علاقه ها ، مرگ و نابودی بود . در روزگار ما پایان این مسائل به نابودی وبلاگ ختم می شه ! من هی می گم چرا جمعیت زیاد می شه هاااا ! خسته نباشید با این علاقه های بی انتهاتون ... ! خداوند صبر جمیل عنایت کنه !


3. نوبت به ما چو رسید آسمان طپید ( تپید) ،  بی مرام ؟!

تازگی ها وبلاگ هایی که در مورد یک بازی کن خاص می نویسن به وسیله ی دیگرانی که خودشون رو همون بازیکن معرفی می کنن ، مورد عنایت ویژه قرار می گیرن .

مثلا یه بار یه نفر در مورد آقای خوش خنده ( اه هنوز نمی دونین کیو می گم ؟! ... بابا جان همون که توپ وقتی زاررررررت پشت سرش می خوابه همین طوری زل می زنه به بقیه می خنده ... اه متوجه نشدین ؟! ... آرش جان دیگه ! ) مطلب نوشته بود و در وبش از ایشون عکس گذاشته بود ، بعد یه بنده ی خدایی اومده بود با نام آقای خوش خنده ( البته نام واقعیش نه نام مستعاری که بنده به جهت لو نرفتن اطلاعات به ایشون اطلاق کردم !)  کلی این وبلاگ نویس محترم رو به باد تمسخر و متلک و انتقاد و ... گرفته بود و در نهایت این وبلاگ نویس گرامی مجبور شد اون پست رو حذف کنه . و البته موارد دیگه که حوصله ندارم بنویسم .

خوب حالا من خدمت این دوست عزیزم عرض می کنم که : بی مرام چرا برای ما از این کامنتا نمی ذاری ؟! من این قدر دوست دارم که با افرادی مثل شما ها رو به رو بشم ! کلی حال می کنم با هم بازی کنیم ! اگر می دونستی که من چقدر دوست دارم ، خودت پا می شدی میومدی این جا کامنت می ذاشتی و دل یه جوون رو شاد می کردی ، که انشاالله خدا دلت رو شاد کنه . پس اگر مطلب این جا رو می خونی سریع شروع کن کامنت گذاشتن که من از صمیم قلب منتظرتم ... ارادتمندت ، ستتر !

نتیجه ی اخلاقی : هر چند بازی کن ها خیلی خیلی بی کارن ، و این بی کاری رو به راحتی می شه از رفت و آمد هاشون توی چیز بوک ( بخوانید : فیس بوک !!!) فهمید ، اما نه تا این حد که پاشن بیان توی نت دنبال اسم وبلاگ بگردن ، بعد ببینن کی راجع به اونا مطلب گذاشته ! آخه یه کم فکر کنید ... خودتون خنده تون نمی گیره ؟!


4. داماش جونم کجایی ؟!

یعنی من دلم کباب می شه برای این بازی کن های مشتاق داماش وقتی می بینم که ، دلشون پیش مردم رشته ، اما بدن هاشون توی تهران ! آخه ! من می دونم شما چی می کشید و چقدر ناراحتید که نمی تونید توی شهر خودتون ( ای بابا شما و رشت نداره که ، از قدیم گفتن آدم متعلق به همون جاییه که تیمش به اون جا تعلق داره !) بازی کنید  ، اما دیگه چی کار می شه که کرد که هی تیم های دیگه مانع از رفتن شما به شهر و دیارتون می شن .

نه ... نه ... نه ... خواهش می کنم ... خود کشی چرا ؟! بابا جان این مسئله این قدر ها هم که شما بزرگش می کنید جدی نیست ، باور بفرمایید . می فهمم می خواین با این کار به مردم رشت و گیلان ثابت کنین که جونتون رو هم برای اونا می دین ، اما دیگه لازم نیست این مسئله رو به طور عملی ثابت کنین ! باور کنین که مردم هم سلامت شما رو می خوان ، ولا غیر ! برای مردم همین که شما از توطئه ی خائن ها و اعتراضات بیخودشون در مورد موندن داماش تا نیم فصل در تهران ، اظهار بیزاری می کنین کافیه . دیگه نیازی به زدن شاهرگ غیرت نیست که عزیزان من ! شما همون یک بار که در مسابقات آسیایی شاهرگ غیرت رو زدید و حد اقل ( بی اغراق عرض می کنم )  تا سه ماه توی بیمارستان بودین ، برای ما کافیه ...

نتیجه ی اخلاقی : ژست دل فریب ممنوع !


خوب بذار یه کم فکر کنم ببینم چه مطلبی مونده ؟! ... اممممم ... هیچی ... جز دوری شما ... انشاالله از این بخش تازه تاسیس خوشتون اومده باشه .

تا یه سرفا جحط اتلاع دیگه خداحافظ .

پ.ن: از سرکار خانم سونیا به خاطر نقد به جاشون بسیار بسیار سپاسگزارم .

حرکت شناسی ستتر در دستگاه SI (قسمت 2)

سلام دوستان

خوب بعد از چند آپ غیر فنی ، بر آن شدم که یک آپک فنی انجام بدم . اما این بار بر خلاف دفعات گذشته که در مورد ستتر ها نوشتم ، می خوام کمی خیانت کنم و در مورد تشخیص حرکات ستتر ها و تفسیر اونا براتون بنویسم . باشد که به این وسیله ، پست چگونه دفاع را سوسک کنیم ( در وبلاگ قبلی ) جبران بشه . و در حد امکان خاطره ی بد رو از دل عزیزان پاک کنم !

خوب کجا بودیم ؟! ... هیچ جا ! هنوز که چیزی ننوشتم !

دیدین تازگی ها باب شده یه سری کتاب با نام هک و نفوذ می دن بیرون ، بعد اولش توی مقدمه می نویسن : " به جان عزیزمون ما اصلا قصد آموزش هک نداشتیم که ! اگر کسی از این مطالب استفاده کرد مسئولیتش به عهده ی خودشه . بلکه در اصل ما این رو نوشتیم که دوستان عبرت بگیرن و روش های نفوذ رو فی الواقع (!) بشناسن و از اونا جلو گیری کنن ... " و خلاصه از این جور مزخرفات . جالبه که 90 درصد این کتاب ها ترجمه است اونم چه ترجمه هایی ! اولا که از کتاب های صد سال پیش ترجمه می کنن ( زمانی که تازه ویندوز 98 به بازار اومده بوده !) ، ثانیا که ترجمه نیست که ... کپی برابر اصله ! مثلا من یه بار دو تا از این کتاب های مزخرف رو داشتم نگاه می کردم ، متوجه شدم که جفتش یکیه !!! با این تفاوت که توی یکیش شکل ها رو هم ترجمه کردن ، اما توی اون یکی نکردن ! به عبارت دیگه ، اولی کلاس داره ، دومیش خیلی کلاس داره !!! ای بابا بازم که از بحث اصلی خارج شدم ...

عرض می کردم . خلاصه این که هدف از این پست این نیست که شما برید و ستتر بد بخت رو دفاع کنین تا ضایع بشه ، بلکه هدف اینه که ستتر ها بفهمن از چه جاهایی می تونن نفوذ پذیر ... ااا ... ببخشید ... اصطلاح هکری شد ... آسیب پذیر باشن . و با دونستن نقاطی که یک دفاع می تونه ازش حرکات ستتر رو تشخیص بده ، سعی کنن که دیگه اون حرکات رو تکرار نکنن . بنابراین ، اگر دفاعی این کار ها رو انجام داد و به ستتر تیم حریف آنتی زد (!) ، مسئولیت عواقبش ( از جمله یک مشت چک و لگد ) به عهده ی خودشه و لا غیر . نتیجه ی اخلاقی این که به بنده انگ خیانت نزنین ، که این وصله ها تا به حال به قامت رشید بنده دوخته نشده و نخواهد شد . انشاالله !

رسیدیم به اون جا که خیلی وقت ها حرکت بدن ستتر بسیار توی جا گذاشتن دفاع موثره و نمونه ی بارزش رو مثال زدم که همون پرش طولی بود . اما آیا عکس این هم ممکنه ؟ یعنی چی ؟ یعنی این که آیا دفاع ( و به خصوص دفاع وسط ) می تونن با توجه به حرکات ستتر ، محل پاس رو پیش بینی کنن ؟ آیا این کار می تونه توی دفاع بهشون کمک کنه ، یا نه فقط سرعت کافیه ؟

وقتی بحث ما از مراحل مقدماتی ، به مراحل پیشرفته رسید ، دیگه همه چیز رو پیش بینی ها و حدس ها تعیین می کنه . همین پیش بینی هاست که باعث می شه 99 درصد پاس ها حد اقل دو دفاع باشه ، و دقیقا همین پیش بینی هاست که باعث می شه اون 1 درصد جا موندن دفاع اتفاق بیفته . یادمه که قبلا هم در این مورد گفتم ... اگر یک دفاع وسط باهوش نباشه ، ستتر دیگه نباید خودش رو برای انجام انواع روش های فریب دادن به درد سر بندازه . چون این مدل دفاع وسط اصلا کاری به حرکات شما نداره ، اون منتظر می مونه که شما پاس بدین بعد هر طرف که دادین حرکت می کنه . در این حالت جا موندن دفاع تقریبا یه چیز شانسیه . یعنی اگر جا موند شما عملا کار خاصی انجام ندادین که حالا شیش دور ، دور افتخار بزنین و پرچم ایران رو ببوسین و ... ! پس تا این جا فرض من این شد که همه چیز در عالی ترین سطح قرار داره و دفاع ما کاملا باهوشه و حواسش به حرکات ستتره . که در این صورت صدم ثانیه ها ( که پیش بینی منجر به این دقت می شه ) برای دفاع مهمه .

خوب می خوام امروز دقیقا چی بگم ؟ می خوام بگم که شما با توجه به کدوم حرکت ستتر ، می تونید چه انتظاری از پاسش داشته باشید . و با توجه به این حدسی که می زنید ، عمل رو انجام بدید . من اول موارد رو می گم ، و جلوش توضیح می دم که چه انتظاری باید داشت .

1. حرکت تند شوند :

از اون جایی که هنوز ما توی بحث شیرین فیزیک هستیم و مدتیه که با دوستان بحث نکردیم ( :))) ) می خوام یه تعریف از حرکت تند شوند ارائه بدم : به حرکتی تند شونده گفته می شه که اندازه ی سرعت در اون زیاد بشه ، یا به عبارت دیگه ضرب داخلی بردار های شتاب و سرعت بزرگ تر از صفر باشه ( a.v > 0 )  .

در کل منظورم اینه که اگر ستتر منطقه ی 2 بود و دریافت منطقه ی 4 ، بعد ستتر برای رسیدن به توپ دوید و از سرعتش کم که نکرد هیچ ، به سرعتش اضافه هم کرد ، احتمال خیلی بالا بدین که پاس به سمت منطقه ی 4 هست .

استثنا هم داریم ؟ البته که داریم . ستتر چین ! اولین باری بود که من می دیدم کسی دقیقا خلاف این قاعده عمل می کنه . جالب این جا بود که وقتی پاس می داد به خاطر سرعت بالاش ، خودش به حرکتش ادامه می داد ، اما توپ می رفت پشت سرش . پس این قاعده رو چندان سرسری نگیرید و همیشگی ندونید .

2. حرکت کند شونده :

این مدل از حرکت دقیقا عکس تعریف بالاست . یعنی به حرکتی میگن که اندازه ی سرعت در اون کم می شه . یا به عبارت دیگه ضرب داخلی دو بردار شتاب و سرعت منفیه ( a.v < 0 ) .

اگر ستتر برای رسیدن از منطقه ی 2 به توپ منطقه ی 4 به صورت ترمزی حرکت کرد ( یعنی هی سرعتش رو کم می کرد ) احتمال خیلی زیاد می خواد پاس بده به منطقه ی 2 ، و به احتمال کم تر قراره پشت خط وسط بده . البته در این حالت ستتر خیلی کار ها می تونه بکنه ، اما معمولا به منطقه ی 2 پاس می ده .

دقت کنین که دو مورد بالا بیشتر برای در یافت های نسبتا تیز اتفاق میفته چون در دریافت های بلند ستتر فرصت رسیدن به زیر توپ رو داره .

3. حرکت گردن :

این جزو مواردیه که خیلی خیلی بعید می دونم که کسی تا به حال بهش توجه کرده باشه . حرکت گردن ستتر شدیدن معلوم می کنه که آیا پاس منطقه ی دو هست یا نه . معمولا اگر توپ کمی جلوی ستتر باشه ، قبل از پاس منطقه ی دو گردنش رو به طرف پشت می شکنه . دقت کنید ، قبل از پاس این کار رو می کنه نه در حین پاس .  اگر تونستید این حرکت رو زود تشخیص بدید ، به جرات می تونم بگم که در 99 درصد موارد تشخیصتون درست خواهد بود . یعنی توپ رو به منطقه ی 2 پاس می ده ، مگر حالات استثنایی مثل کوتاه پشت که خیلی کم پیش میاد .

4. دست کاملا صاف :

معمولا وقت دست ستتر کاملا صاف و رو به بالا باشه ( تکلیف رو به جلو که مشخصه ! ) قراره یا بریده بده یا پاس کوتاه . بعضی از ستتر ها وقتی این حالت براشون پیش میاد که توپ رد باشه ، اما بعضی ها استیل پاسشون همینه ، که کم هم نیستن . نمونه ی بارزش هم وادی هست .

5. گارد پایین یا متوسط از وسط یک سوم :

من اصراری روی این حالت ندارم ، اما تا اون جایی که من دیدم و درک کردم ، اگر یک ستتر با گارد پایین یا متوسط بخواد از وسط یک سوم پاس بده ، معمولا پاس بریده رو انتخاب می کنه . دلیلش هم فکر می کنم عدم تعادل ستتر برای پاس بلند باشه . چون توی اون زمان کم تنها بازی کنی که می بینه سرعتی زنه .

6. حرکات پا :

شاید یکی از مهم ترین روش های تشخیص ستتر حرکت پاهاش باشه . تقریبا نود درصد ستتر ها رو می شه با حرکت پاهاشون پیش بینی کرد . و اگر جز این باشه ، خیلی ستتر بی نظیره !

ببینید ، شکی ( shock ) که ستتر موقع پاس با پاهاش به توپ وارد می کنه ، در نود درصد موارد می تونه تعیین کنه که توپ قراره کجا بره . اما تمام حرف من به این خلاصه نمی شه .

برای حدس یک پاس همیشه باید به حالت پاها قبل از پاس نگاه کنین و دقیق بشین . من اگر یک دفاع خوب باشم ، همیشه قبل از بازی می رم توی سالن و بازی ستتر حریف رو نگاه می کنم . و سعی می کنم توی کل بازی به حرکات پاهاش قبل از پرش ، و پاسی که فلان شکل پا منجر به اون می شه فکر کنم ، نگاه کنم . ببینید در حالت کلی نمی شه برای هیچ ستتر در مورد حرکت پاها نسخه پیچید ، اما برای هر ستتری یه مدل از حالت پاها یک تفسیر ثابت داره که باید اون رو پیدا کنید . مثلا اگر ریکاردو با پاهای باز بپره ، صد در صد قراره پاس بریده بده . یا پرش طولی به طرف منطقه ی 4 و پاس منطقه ی 2 در مورد گرانکین صدق می کنه . یا اگر زخوف با پاهای کاملا جمع بپره معمولا منطقه ی 4 پاس می ده  و ... . این های چیزاییه که یه دفاع باید خودش به دست بیاره . اگه یه دفاع واقعا بتونه الگو ها رو پیدا کنه ، کافیه توی بازی 50 درصد حواسش رو به پاهای ستتر بده ، اون وقت به راحتی می کنه نزدیک 80 درصد پاس ها رو کاملا درست پیش بینی کنه ( اون 20 درصد ، 10 درصدش به خاطر ضعف در الگو یابیه !) .

7. حرکت کمر :

حرکت کمر هم دقیقا مثل حرکت پا می مونه ، اما با اهمیت کمتر . مثلا گربیچ هر وقت با کمری که کاملا به سمت پشت خم کرده می پره ، بر خلاف تصور دفاع ، پاس جلو می ده ( حالا بسته به شرایط ، پایپ یا منطقه ی 4 ) . خیلی وقت ها خود حرکت کمر رو هم می شه باحرکت پا تفسیر کرد !

خوب دوستان فکر می کنم تا این جا به اندازه ی کافی به جامعه ی ستتر ها خیانت ... ببخشید ، خدمت کردم . دیگه اگر اجازه بدید بیش از این آبرو ی این گروه مظلوم جامعه رو زیر سوال نبرم . و برای یک بار هم که شده ، یه آپ کوتاه بکنم !!!

اگر سوالی داشتید در خدمتم .

موفق باشید .

پ.ن : ولادت امام باقر ( علیه السلام ) بر امام زمان ( علیه السلام ) مبارک .

منجی ای که طلب ناجی کرد !!!

به نام خالق دادار .

می خواستم با یک آپ فنی غیبت این مدت را جبران کنم . اما مسئله ای پیش آمد و لازم دیدم شروع کنم به رفع سوء تفاهم ها و انتقادات شدیدی که این مدت به بنده شد .

پس شروع می کنم از سه سال پیش ، شاید زمانی که من تازه متوجه شدم که تا کنون چشمانم بسته بوده و هیچ جا را نمی دیدم . زمانی که معروف تازه معروف شده بود ، من تازه درک درستی از والیبال پیدا کرده بودم . شاید زمانی که هیچ کس نه والیبال ایران را می دید و نه قله های بلند افتخارات امروز را .

و من آن روز ها علی رغم درک اشتباهاتم ،  تازه داشتم چشم تنگ و تاریکم را به روی حقایق باز می کردم . به امید فردایی روشن ، و شاید کم کم داشتم سیاهی و خاموشی اطرافم را به آرامی شب کنار می زدم .

زمان گذشت ، و من هنوز آن روز را فراموش نمی کنم که فهمیدم همه چیز تمام شده ! تمام شروع های زیبای ایران دوباره در پرده ی ابهام ها و تعجب ها خاموش خواهد شد . و این بار از خلاف آمد عادت با چشمان خود فهمیدم که روی آرزو های دور و دراز این مسئولین و این مردم را باید خاک مردگان پاشید ! چرا که منجی نو ظهور ، این بار خود اسیر چنگال غم شده بود ، و شاید باقی منجی ها نیز ... !

و من وبلاگ ساختم ، و من نوشتم ، و من انتقاد کردم ، و من به سخره گرفتم ، و من ... ! شاید یک بار ، یک جا ، یک زمان ، یک نفر بیاید و بفهمد که منجی ما از دست رفت ! و شاید به درازای یک سال نوشتم ! انتقاد هایم را در پس آموزش هایم مخفی کردم ، نشد ! رک و صریح گفتم ، نشد ! بی پرده و راحت گفتم ، متهم به حسادت و نا توانی شدم ! داد زدم جناب شهنازی این تیم قهرمان نوجوانان آسیا تیم قهرمانی المپیک نوجوانان نیست ! خندیدند و گفتند : " شیرین عقلی ! تیم به این زیبایی بازی می کند ! " . و گذر روزگار مرا مجبور به حذف وبلاگم کرد ، و نگذاشت به همگان بفهمانم که شهنازی که بازیکنان را فرزندان خود می دانست ، با اشکش در مسابقات المپیک نشان داد مادر این بچه هاست ، نه پدر آنان !

وقتی که شنیدم منجی قصد رفتن به داماش را دارد ، به هرکس که رسیدم گفتم منجی اشتباه می کند ، و خندیدند و گفتند سنگ خود را به سینه نزن ! وقتی برگشتم ، بازگشتم تقریبا هم زمان شد با مسابقات گوانگژو و تنها با دیدن یک بازی از ایران ، آن هم به صورت نصفه و ناقص ، داد زدم آهای ملت ، ایران قهرمان این مسابقات نمی شود . و بعد تمسخر های رندان بود که در زیر لبخند های مخملینشان دل من را آزرده می کرد . وقتی ایران باخت ، دست هایم را به کار انداختم و شروع کردم به نوشتن ، و تذکر اشتباهات . چیزی که حدود یک سال بر آن ها تاکید کرده بودم . عملکردی که حدود یک سال ، صریح و غیر صریح از آن انتقاد کرده بودم و متهم شدم به انسانی بدبین و نقاد ! و حالا بعد از شکست مفتضحانه ی تیم ، همه می گفتند " احسنت ! شما درست می گفتید و ما در اشتباه بودیم " و ... . غافل از این که من را چه حاجت بود به تایید هایتان ؟!

وقتی که بعد از بازی و قبل از بازی ، شادان و خندان ، می رفتید و عکس می انداختید و به بازیکن ها فضاحت های بی نظیرشان را تبریک می گفتید ، من غیر مستقیم داد می زدم که این ها تشویق ندارند ! داد می زدم که نگذارید اصل ورزش با مسائل دیگر اشتباه شود ! و برایم هیچ اهمیتی نداشت که این طرفداران از آقایان باشند و یا از بانوان ! و همگی کردید و دست به دست هم دادید ، تا والیبال ناخواسته دچار بلای خانمان سوزی شود که گریبان سینه چاکان فوتبال را گرفته بود . و بعد ها تاختن هایتان را بر پیکر بی جان و خسته ی این موجود دوست داشتنی ( خود و اصل والیبال ) در مسابقات آسیایی دیدم ! و قهقهه های مستانه ی تان تبدیل شد به زهر خنده های نیش و کنایه دار . و من در برابر پیکر نیمه جان این عزیز دلم ( والیبال ) ، چه نیازی به تصدیق ها و تایید های شما داشتم ؟!

افسوس می خورم وقتی آرام به یاد گذشته می افتم . وقتی به این فکر می کنم که چه می شد اگر همه ی ما در حد تعادل و توازن از بازی کن هایمان طرفداری می کردیم ؟! چه می شد اگر در مسابقات نوجوانان و جوانان از هر ده ستتر یازده نفرشان شماره ی 4 نمی پوشیدند ؟!!!!! چه می شد اگر از هر پنج نفر ، بعد از مسابقات سایپا ، 4 نفرشان به سراغ ظریف می رفتند ، نه منجی ؟! چه می شد ... چه می شد ... و هزاران ای کاش و چه می شد دیگر !

اما صبر کنید که هنوز این درد بی پایانم تمام نشده . چه می شد اگر عبرت می گرفتید ، و با تعصب های بی جا واقعیت را می دیدید ؟! چه می شد اگر وقتی پست " معروف شناسی در سه سوت " را می نوشتم به جای داد و فریاد ها و انتقاد های بی پایان و تحقیر های نا تمام ، خون گریه می کردید ، از داغ منجی در خاک فرو خفته ؟! و شاید بهتر باشد بگویم ، داغ منجی در خاک شده !

و هزاران هزار درد بی پایان که چشم ها را بسته اید و راه حل های کوتاه و بلندم را نمی بینید . هزاران درد بی پایان که پست هایم را نمی خوانید و فقط به دنبال عکس منجی و آقای خوش خنده هستید ! هزاران درد بی پایان که من را فقط نقاد بی انصاف و بی اعتدال عرصه ی ورزش می نامید و نمی بینید که در پی تربیت ستتر هستم ، اما به تعداد انگشتان یک دست نیز تا به حال حاضر به آزمایش مطالب این وبلاگ نشده اند و آن هایی که حاضر شده اند در میانه ی راه بریده اند و ... !

منم همان که بار ها گفته ، بیایید و انتقاد کنید ، بیایید و اشکال بگیرید ، بیایید و مطالب را به شلاق نقد منصفانه ببندید و جز یک نفر ، همگی یا ترسیدید ، یا اینقدر مطالب را بی ارزش دیدید که ترجیح دادید سکوت اختیار کنید . چه آنان که مربی بودید ، چه آنان که بازی کن بودید و چه آنان که از والیبال چیزی می فهمیدید ، همگی خاموش ماندید . و تنها یک صدا در گوش های این وب طنین اندازه شد : " نقاد بی انصاف بد بین تند رو !!! "

و تنها پرسیدید ، از راز دل من ، ستتر مورد علاقه ی من ... و من بار ها گفتم که اگر مربی تیم ملی بود چه کسانی را انتخاب می کردم ، اما چه کنم که تمسخر می کنید و باور ندارید ! من بار ها داد زدم که رامین خانی ، همان اسپایکر نوجوان و کاپیتان خوش استیل ، هرگز به درد اسپایک نمی خورد و نخواهد خورد ! داد زدم که این اخلاق ، این مدل رفتار ، این مدل برخورد ، این مدل بازی ، این توانایی های روحی ، و حتی این سبک از استیل بدن فقط و فق به درد ستتر شدن می خورد ، و باز هم خواندید و به سخره گرفتید ! و من گفتم که ستتر تیم ملی حتما نباید ده بار به اردوی تیم ملی پایه دعوت شده باشد ( آن هم اردو هایی که ملاک تنها قد بوده ، و هست و متاسفانه خواهد بود ) ، زیرا برخی بازیکن ها تونایی های خود را در سنین بزرگسالی به نحو فوق العاده ای به نمایش می گذارند . و من می گویم ، اکنون و در این جا ، وادی هر چند خوش استیل نباشد ، هر چند من هرگز از روش بازی هایش خوشم نیاید اما همیشه شناگر ماهری بوده ، و تنها نیازش آب است ! و این ها تنها بخشی بود از کسانی که در نظر داشتم و شما می شناختید ، بگذریم که چه کسانی را شما نمی شناسید و بسیار شایسته تر از هزاران مهدوی و معروف امروز هستند و به هزاران دلیل غیر موجه اصلا دیده نمی شوند ! و بگذریم که همین ستتری که عکسش را در پروفایل وبلاگ گذاشته ام تنها بیست سالش است و به طور نیمه ثابت در تیم ملی فنلاند و لیگ جهانی بازی می کند . و بگذریم که هنر مربی است استعداد یابی حتی در رده ی بزرگسالان و مربی های ما تنها سوپر لیگ ناکار آمد ما را نگاه می کنند . و بگذریم که فرزاد ملا بهرامی که خیلی از شما تازه اسمش به گوشتان خورده ، تنها به خاطر قدش کنار گذاشته شده و شرف دارد به صد امیر حسینی و معروف و امثالهم !

و این که اگر واقعا دلسوز منجی هستیم ، باید باور کنیم ، تا ما هوادارانش ( البته حقیر جزو هواداران ایشان نیستم !) هزاران وب که با نام منجی ساخه شده را تعطیل نکنیم ، و هزاران غصه و غم و درد فراق را در خود نکشیم ، منجی از این ورطه نجات نخواهد یافت . حتی اگر هزاران خیر خواه و دوست و دوستدار منجی ، اشکالاتش را به او بگویند ، تاثیری ندارد زیرا هر چیز راه و رسمی دارد ، و راه و رسم موفقیت تغییر همگانی است . من از خود شروع کرده ام ، شما چه طور ؟!

چرا پل فرو نریخت ؟!

به نام آنکه مقدر می کند

گاهی باید نوشت ، از مردم . شاید از آن هایی که بودند و شاید از آن هایی که نبودند اما قلبشان آن جا بود . گاهی باید نوشت ، شاید از پلی که نشکست و از سیلی که ویران نکرد و از خاکی که فرو نریخت . گاهی باید نوشت ، گاهی باید از چیز هایی دفاع کرد که با وجودت به آن ها ایمان داری اما فریاد غوغاگر زمانه می ترساندت . گاهی باید نوشت ، شاید این بار از ننوشتن هایت و سکوت مرگ آورت . چرا ؟!

دریا دلم ! نه دروغ می گویم ! ترسویی بیش نیستم ! ترس از دفاع از تمام باور هایم وقتی همه چیز به من وابسته بود و من خاموش . اما دیگر نمی ترسم ، می نویسم . بدون ترس از سرزنش سرزنش کنندگان . شاید این بار نوبت من باشد که زنده کنم آن چه به فراموشی سپرده شد ؟! مگر جز این است که : و تعز من تشا و تذل من تشا ؟! پس این بار نوبت من است تا حقیقت های خاموش استخوان در گلو شده را باز گویم . اگر او بخواهد بزرگم می کند و اگر او نخواهد ، هزاران سال هم که سکوت کنم باز ذلیلم و خوار زبون این تاریکی ! پس می نویسم ، خالی از هر نگرانی . شاید این بار ... شاید برای اولین بار ... می نویسم به امید روشنایی .

گاهی خاطره ها از حد خاطره بودن عبور می کنند . گاهی تک تک لحظه ی های گذشته ، آرمان شهر می شوند برای آینده . گاهی عبور دامن کشان تاریخ و سیل مخرب آن از کنارمان ، می شود رویای شیرین شب ها و شهد و شکر مجلس هایمان . گاهی تمام شرنگ ها ، شهد می شوند و تمام تلخی ها شیرین . گاهی ظاهر نا صواب خاطرات می شود زندگیمان ، اشک و لبخندمان ، و خلاصه تمام آن چه که باور داریم و نداریم .

گاهی دوست داریم به گذشته ی شاید خاموشمان برگردیم و همان اشک های فرو ریخته و نریخته را تجدید پیمان کنیم . همان هایی که از بودنشان غصه دار می شدیم ، گاهی می شوند قصه ی لالایی کودکانمان و لبخند خسته ی ما که یاد گذشته را آرام آرام در خاطرمان زنده می کند . شاید به وضوح بیناییمان ...

هنوز تاریخ سوال مبهوت کننده ام را پاسخ نداده : چرا پل نشکست ؟! و من در عجبم از آن سیل خشم که آرام و متین اما خروشان بود ! و شاید خدا خواست که نشکند تا امروز ببینیم ، آن روز ها را و اشک بریزیم و بگوییم ای کاش باز این زهر شیرین تکرار شود ! و آه حسرت که دوباره گلویم را فشار می دهد !

و باز تاریخ ، در پرده ی سکوت ، می ماند که چرا آسمان از فریاد خشم ، خاموش آمد وقتی تلالو صدا ها گوشش را کر می کرد ؟! و چرا پرندگان هم چنان متین و با وقار بال می زدند وقتی موج خشم ، دل تاریخ سیاه گذشته را آرام آرام می درید ؟! و من ماندم و سکوتی ابدی در برابر انکار صریح تاریخ !!! پس بگذار به یادش بیاورم ، آرام آرام و بی صدا ، شاید بفهمد که دل من هنوز خاطرات اشک ها و رشک ها را خوب به یاد دارد ، هر چند دانسته نیاید !

آرام آرام پایم را بر پلکان حوادث می گذارم و از کمرکش تنگ و تیره ی تاریخ که به سردابه های صد ساله تنه می زند می گذرم . هر چند می دانم دوست ندارد من به عمق هستی اش نفوذ کنم . اما چاره چیست وقتی که به یاد نمی آورد آن چه را باید به یاد بیاورد ؟!

کنار مردمم ! خروشان و پر هیاهو . زیادند ، تا بی نهایت ، شاید تا جایی که چشم پل به آن قد می دهد ! و من هنوز انگشت به دهان سلامت این مخلوق خارق العاده ی بشریت ! مردمی از جنس خویشتن داری که اکنون توهم های پی در پی نا خدا ترسان زمان سکوت ماتمشان را جریحه دار کرد و این انسان های آرام این بار پرده ی شکیبایی دریده اند . شاید مردم کم زیاد نما ! نه ؟! شاید بی نهایت جیره خور عرب ها ! نه ؟! شاید گشنگانی که پی تکه ای نان صدایشان گوش فلک را کر می کند ! نه ؟! و شاید نوشیدنی های وعده داده شده که از بالای سرشان توسط یک عدد چرخ بال بر سر و صورتشان کوفته می شود ! نه ؟! و من در میان این همه انسان بی نظیر و دست از جان شسته احساس غربت می کنم و سیلی سرخ حسرت و حسد ، اشکم را لرزان تر می کند ! پس هم چنان سر به زیرم و فریاد های لهب وار فتنه سوز را گوش می دهم ، شاید این سیل خروشان بهشتی ، مانند بهشتی ها من را به بهشت ببرد . و من هم چنان در پی پاسخی گم شده : چرا پل از این سیل فرو نمی ریزد ؟!

آهای گوش نا شنوای تاریخ ! آهای خفتگان سر در دامن آورده هم چو کوه ! آهای طرد شدگان پناه برده به صبوح ! آهای آنان که حقیقت رمضان را در صفحه ی فیس بوکتان ( این ماشین خوش تراش آن موجودات دل خراش ) به سخره می گیرید ! آهای آنان که بوسه های عاشقانه را به روزه های عارفانه ترجیح می دهید ! آهای ... من یک عربم ! ...

کودکی ! کوچکی ! و نادان ! به رسم حقیر و تضعیف نام عرب بر ما نهادی که قرآن زبان خود را عربی نامید : انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون ... آری من یک عربم ! همان عربی که در وصفش فرمود : اگر علم در ثریا باشد مردانی از پارس به آن دست خواهند یافت . همان عربی که تا سالیان سال الگو های پست و حقیرت ( این کشور های در آتش تمدن خود افروخته ، سوخته ) حتی صلیب هایشان را نیز برای فروش بیشتر با نشان عربی ( اسلام ) به فروش می رساندند !!!! مگر نه این که تو به کورش کبیر ، تفاخر ها داری در حالی که یک بار نیز تخت جمشید را ندیده ای و هیچ از تاریخش نمی دانی ؟!!! پس چرا همان طور به گذشته ی اسلامیت نیز نمی نازی ؟! من یک عربم همان که خداوند متعال در حقش فرمود : فسوف یاتی الله بقوم یحبونهم و یحبونه ... آری من یک عربم ! اگر عرب بودن معادل مسلمان بودن است من با تفاخر در برابر چشم تمام فاسقان ، فریاد می زنم : من یک عریم اگر عرب بودن معادل مسلمان بودن است ! و من هم چنان حیران که : چرا پل فرو نمی ریزد ؟!

ای مدعیان دروغین فرزندی کورش کبیر ! ای نا فرزندان نا خلف نا اهل : منم ، من ، فرزند آن بزرگ مرد تاریخ بشیریت ! همان که به گواهی علامه ی بزرگ ، قرآن عظیم از او به ذولقرنین یاد می کند . همان که افتخار خود ، پیروزی های بزرگش ، را تقدیم خداوند بزرگ و یگانه ی خویش می کند . همان که نه خود را پیروز می داند و نه طرف مقابل را شکست خورده می نامد . منم ، من ، فرزند واقعی این بزرگ مرد تاریخ . منم همان که سلاحم عقل و اندیشه ام است و همان که راه و روشم ، راه روش پدران بزرگوارم ؛ که بر مبنای تفکر بوده و هست و خواهد ماند ! منم همان که پرچم عدل الهی را بر سراسر گیتی برافراشته ام . همان پرچمی که یک روز در دستان ذولقرنین بود ، روز دیگر در دستان پیامبر بزرگوار اسلام ( صلی الله علیه و آله وسلم ) ، و روز بعد در دستان مبارک فرزندش حسین ( علیه السلام ) ، و روزی این پرچم بر گرده ی فریاد " یالثارات الحسین" قرار خواهد گرفت . منم همان که افتخار می کنم که با عقل و خردم به اسلام گرویده ام که دینی پاک و مطهر بود و منجی و مهیی و محیی . و تو چه داری جز گردنبند طلای اورمزد و بی خبری ؟! بی خبری از این که آن گردنبندت را هم بیگانگان ساخته اند تا تو را فریفته ی خود کنند ! بی خبری از این که همان یگانه خداوند جهان ( شاید به قول تو همان اورمزد ) ، دین اسلام را به پیامبرش ، نه بلکه تمام بشریت هدیه داد . و تویی آن که تمام تکاپویت برای آزادی ربابطی است که من از بیان آن صورتم گلگون می شود !!! ای دریغ که هزاران بار از این آشیانه ی نا آشنا گزیده شده ای و هم چنان در جستجوی سوراخ ماری !!! و پل لرزان در زیر پایم هم چنان این ترس را در وجود من نا به سامان تداعی می کنه که : چرا پل فرو نمی ریزد ؟!

حال خود انصاف بده ، ای غرب پرست غرب زده ی کوته فکر شیرین عقل ، من عربم ( به معنای جاهل و قاتل ) یا تویی که : گوشت به راه تا که خبر می دهد ز آمریکا و انگلیس و صهیونیسم ؟! من عربم ( به معنای ضد ایران و تمدن ایرانی ) یا تویی که چشم به دهان فحاشان غرب پرست داری ؟! همان ها که دست در جیب بیگانه دارند و شاید ، بیگانه دست در جیب آنان ! حال خود انصاف بده ، من عربم ( به معنای خائن به ملت و میهن ) یا تویی که به هر اجنبی پرست اجنبی پستی دست گدایی دراز می کنی و عزت همان کورش کبیر را می شکنی و قلب هزاران کوسه ی درنده ی کاخ نشین در غرب سرزمین را شاد می کنی ؟! حال خود انصاف بده ، این مردم ، این سیل خروشان خویشتن دار ، حق آن ندارند که امروز در کنار من ترسو فریاد مرگ بر فتنه گر و خائن به وطن اسلامی سر دهند ؟! حق ندارند آن قدر زیاد باشند که ترسویی چون من بیم آن داشته باشد که : چرا پل فرو نمی ریزد ؟!

ای بریده دلان از ترس گیهان خدیو : نمی شنوید آوای خروشان این مردم جوشان را که نه به سمت میدان انقلاب که به سمت محور انقلاب در حرکتند ؟! ای کودکان بازی گوش بد دهان : نمی شنوید فریاد های سوزان یا حسین ( علیه السلام ) را ؟! کر شده اید که عباس ( علیه السلام ) را علامدار این نظام می دانند ؟! مگر می شود با سلاح های پوچتان با پدر فضائل جنگید ؟! زهی خیال خام که در سر دارید !!! ای بازی خوردگان این معمای بی پایاب در نظر حقیرتان : فریاد " إن لم تکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم " را نمی شنوید ؟! ای اشک تمساح ریزان پس از فاجعه ی عاشورا : هنوز هلهله های اموی گونتان را ، اشک تضرع و قهر خداوند از این انقلاب می پندارید ؟! کودکید و نادان و شاید رندید و زیرک ، هرکدام که هستید ، کنار من نیستید تا قهر خداوند را در خشم روی پل نظاره کنید . و من هنوز با سوالی بی جواب شعار های گوش خراش گوش نواز را گوش می دهم ! پس چرا پل فرو نمی ریزد ؟!

ای ایادی شیطان ، ای منکران قرآن ، ای دشمنان یزدان ، ای تمسخر کنندگان رمضان : وقتی دم از آزادی بیان می زدید ، وقتی می گفتید همه چیز دروغ بوده و هست و خواهد بود ؛ آیا ، ترس به وجود ناپاکتان اجازه نداد که سیل را ببینید ؟! یا شاید در جشن حماسه سازیتان در روز عاشورای خون خدا ( علیه السلام ) مست از می گساری هایتان بودید که بعد ها فریاد درخت بودن جمعیت میلیونی را سر دادید ؟!!! شاید در سرزمین های رویاهایتان ( usa , uk , fr , و ... ) بر روی پل هایشان درخت می کارند که چنین سخن کوته فکرانه ای را بیان کردید ؟! و شاید آن جمعیت میلیونی (!!!) تظاهرات های شما نیز درخت بودند که بعد ها با دیدن صحنه ی 9 دی به چنین نتیجه ی گستاخانه ای رسیدید ؟! یا شاید یک شبه درخت ها کاشتند و یک شبه ریشه کن کردند ؟!!! شاید شما نیز اگر کنار من بودید این سوال را از خویشتن خویش ( نفس لوامه ) می پرسیدید : چرا پل فرو نمی ریزد ؟! دریغا که شما وجدانی ندارید !

و دیدیدم آن جمعیت میلیونیتان (!!!) را در صبح روز عاشورا که زن و مرد ، پیر و جوان ، یا بهتر بگویم : عاشق و معشوق (!!!) ، دست در دست یک دیگر داده بودید تا رنگ سرخگون این رکن ، به زردی گراید . اما نادانسته ماند آن راز همیشه سر به مهر عشق که وجود دانیتان تا نیستی ذاتیتان آن را درک نخواهد کرد : " گلگونه ی مردان ، خون است ! " . و خون رکن را آبیاری کرده است و می کند و خواهد کرد : یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره مشرکون

چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات            برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند               ( ه.سایه)

شاید این بار اعتراف تلخ تاریخ را بشنویم وقتی آرام در گوشم می گوید : فلانی بس است ، به یاد آوردم ! و من این بار آرام تر می پرسم : چرا پل فرو نریخت ؟!

پ.ن : مدیونید اگر این رو با یک نوشته ی ادبی اشتباه بگیرید ، این دل نوشته بود ، از عمق وجودم !

حرکت شناسی ستتر در دستگاه SI !

سلام خدمت دوستان و سروران گرامی .

همون طوری که می دونین بنده خیلی فکر می کنم و تعمق می کنم تا یه عنوان خوب برای پست هام انتخاب کنم ، بنابر این همیشه تاکید دارم که قبل از ادامه ی مطلب یه نگاه به عنوان پست بندازین و بعد ادامه ی مطلب رو بخونین .

اما بعد ...

اونایی که با بنده آشنایی دارن ، می دونن که علاقه ی ویژه ی به همکاری تنگاتنگ علم و ورزش دارم و از هیچ کاری دریغ نمی کنم تا به این هدف بسیار شوم و پلیدم نایل بشم !!! تا حالا در مورد مباحثی از سلسله موضوعات شیمی و ریاضی براتون نوشتم و حالا نوبتی هم باشه نوبت درس بسیار بسیار زیبا و شیرین فیزیک می رسه ( نظر به همین موضوع بنده بی برو برگرد بهترین معلم تاریخ علم می شدم !!! ) .

اولا بگم که دستگاه SI چیه ؟ عزیزانی که تا به حال یه جو (!) فیزیک خونده باشن می دونن که در فیزیک واحد های مختلفی وجود داره ، مثلا برای اندازه گیری مسافت می شه از cm ، m ، feet یا ... استفاده کرد یا در مورد واحد بار الکتریکی از کولن ، دین یا ... استفاده می کنن . حالا ما میام و دستگاه های اندازه گیری مختلفی رو تعریف می کنیم مثلا نمونه ی بارزش همین SI ( یا سیستم متریک ) هست که مخفف The International System of Units است . در سیستم اس آی واحد مسافت متر ، واحد بار الکتریکی کولن ، واحد زمان ثانیه ، واحد نیرو نیوتون ، واحد میدان مغناطیسی تسلا و ... است .

خب بعد از این به رخ کشیدن اطلاعات علمی (!) حالا نوبت می رسه به این که ببینیم اصلا حرکت شناسی در فیزیک به چه معنی :

حرکت شناسی یعنی بررسی حرکت متحرک های مختلف و رفتار حرکتی اونا . مثلا این که در فلان بازه ی زمانی متحرک در کجا قرار داره ، سرعتش چقدره ، شتابش چقدره ، در چه زمانی متوقف می شه ، تا چه بازه ای حرکت می کنه و ... . حالا حرکت شناسی در دستگاه اس آی به این معنیه که واحد هایی که در اون حرکت متحرک بررسی می شن ، همگی در سیستم ای آی قرار دارن ، مثلا وقتی می نویسیم :

sin x ^2 + cos x ^2 = y

منظورمون اینه که معادله ی مسیر حرکت متحرک ما ، روی این نموداره ( که سر بسته باید عرض کنم که این معادله فقط یک جواب داره و اونم 1 هست !!! یعنی متحرک در تمام بازه های زمانی روی خط y=1 حرکت می کنه . ) و این نمودار اگر قرار باشه توش مکان متحرک رو قرار بدیم ، حتما باید اون مکان بر حست متر اندازه گیری شده باشه و یا تبدیل به متر بشه ، چون معادله در اس آی قرار داره و ... .

خوب لازمه که بعد از این خود نمایی علمی ( که الان بعضی ها میان و نقضش می کنن ) اعلام کنم که : فلانی هستم ، مدرس خصوصی درس فیزیک ، 197 روش تست زنی متفاوت از خودم اختراع کردم و ... !!! اینم شماره ی تماس : 09120112358 ( آشنا نیست ؟! یه کم فکر کن ... بابا دنباله ی فیبوناچیه دیگه ! ) . در همین جا لازم می دونم اشاره کنم که تمام این موسساتی که در تلویزیون تبلیغشون انجام می شه هدفی جز کامروایی شما سروران عزیز در کنکور سراسری ندارن و باور بفرمایید به جان مادر بزرگوارشان اصلا قصد کسب درآمد ندارن ( که امیدوارم خدا به حق این شب عزیز همشون رو موفق کنه در این امر خطیر !!! ) !

بله عرض شود که ...

بعد از این مزخرفاتی که در بالا بهشون اشاره کردم حالا لازمه با هم بیایم و ببینیم که حرکت شناسی ستتر در دستگاه اس آی به چه معنیه و قراره توی این پست چی کار کنم ؟

خوب بنده قراره در این پست برای شما در مورد حرکت ستتر ( روش دویدن و خلاصه تمام کار هایی که با پا انجام میشه ) و قرار گرفتنش زیر توپ بنویسم .

قبل از ادامه لازمه به این مطلب اشاره کنم که این پست برای ستتر های حرفه ایه یا اونایی که می خوان حرفه ای بشن . بس باید قدرت ریسک کردن رو داشته باشید . در غیر این صورت زحمت خوندن این پست رو به خودتون ندین که هیچ چیزی جز مذلت برای شما به ارمغان نمیاره !

تا حالا می گفتیم که ستتر حتما باید موقع پاس بپره . بعد که می پرسیدیم چرا ، یه چیزایی رو به عنوان دلیل می گفتیم ؛ مثلا چی :

1. توانایی جای خالی انداختن

2. کم شدن زمان

3. نزدیک تر شدن به دست سرعتی زن

و ...

اما به نظر این حقیر هیچ کدوم از این مسائل دلایل محکمه پسند نیست . ستتر باید بپره چون با استفاده از پرشش قراره دفاع رو جا بذاره . چه طوری ؟!

چند وقت پیش جایی می خوندم که از قول با تجربه ترین مربی های تیم های کالج های آمریکا ( های ... !!! ) نقل می کرد ستتر برای موفق شدن هرگز نباید موقع پاس حرکت به طرفین داشته باشه ، و اگر قراره بپره فقط باید زیر توپ باشه و هیچ حرکت دیگه ای نداشته باشه .

علی رغم تمام احترامی که برای این مربیان قائل هستم باید عرض کنم که این حرف از بن و پی در والیبال امروز یک مزخرف به تمام معناست ! تمام مشاهدات من به این حقیر ثابت کرده که اگر یک ستتر بتونه در هنگام پاس یک پرش منطقی به هر طرفی که مناسب می دونه ( علاوه بر ارتفاع طول رو هم به پرشش اضافه کنه ) داشته باشه به مراتب راحت تر می تونه دفاع رو جا بذاره و پاسش رو تک دفاع و بهتر بگم بی دفاع بده . این دقیقا چیزیه که می خوام توی این پست بررسی کنم و دلیل اصلی پرش ستتر همینه . چیزی که من بهش می گم حرکت شناسی ستتر :

فرض کنین که یه دریافت خیلی خیلی خوب و با یه ارتفاع مناسب رسیده وسط تور یا همون منطقه ی سه ، شما هم بازی کن کوتاه زن رو کشیدید تا روی سرتون بیاد و اسپایک بزنه . شما الان دو کار می تونید بکنید ، صبر کنید تا توپ بیاد روی سرتون و بعد برید در حالی که زیر توپ هستین بپرین و پاس بدین . در این حالت ( که همون حالت متداول و مرسوم دنیاست ) شما اگر بخواین پاس منطقه ی 4 بدین بدین مجبورین صبر کنین تا سرعتی زن بیاد و بعد از بالای دستش پاس پاس بدین . در این صورت خیلی بدیهی و طبیعیه که پاس شما هیچ وقت به اون میزانی که باید تیز نمی شه . چون اگر بخواین زود تر پاس بدین دفاع می فهمه و به دنبال توپ می ره و اگر بخواین وقتی سرعتی زن به اوج ارتفاعش رسید پاس بدین مجبورین از روی دستش بدین چون در غیر این صورت پاس خیلی قاطی پاتی می شه و احتمالا نه کوتاه زن می تونه پاس رو بزنه و نه بازی کن منطقه ی چهار . اما راه حل چیه ؟ من روش دوم رو پیشنهاد می کنم ، یعنی به اندازه ی پرش طولی تون از توپ فاصله بگیرین بعد صبر کنین تا توپ به جای مورد نظرتون برسه ، حالا به طرف توپ ( هم با بیشترین ارتفاع و هم بیشترین طول ممکن ) بپرین ! این کار چه فایده ای داره ؟

توی فیزیک یه فرمولی هست به این شکل :

V=at+v

اون وی کوچیک توی این فرموله همون سرعت اولیه است ، و وی بزرگ سرعت ثانویه ، این فرمول به ما می گه اگر دو جسم رو با شتاب مساوی ، در نظر بگیریم ، جسمی سرعتی بیشتری می گیره که سرعت اولیه داشته باشه . به عبارت دیگه اگر به یه جسم ساکن یه نیرویی وارد کنین ، و به یه جسم در حال حرکت ( در جهت حرکتش ) همون نیرو رو وارد کنین ، جسمی سریع تر خواهد شد که سرعت اولیه داشته . البته این از سرعت نسبی هم قابل بررسیه که حوصله ی توضیحش رو ندارم ( چون این فرمول بالا رو اکثر دوستان در دوران مدرسه دیدن ) . می خوام چی بگم ؟ می خوام بگم که اگر شما خودتون به طرف توپ خیر بردارین و بعد پنجه بزنین ، سرعت توپتون به مراتب بیشتر می شه تا این که در جا بپرین و پنجه بزنین . یعنی در نهایت این که هم به خاطر تسلطتون و هم به خاطر افزایش سرعت توپ می تونین توپ رو به صورت خیلی تیز تر و سریع تر برای بازیکن منطقه ی 4 بندازین اما این بار ... از زیر دست سرعتی ! چون هم دیدتون بازه ( نگاهتون رو به رو هست ) و هم سرعت توپتون بالاست .

خوب حالا این تنها فایده ی پرش طولیه ؟ نه ! پرش طولی خیلی کاربرد های دیگه داره . پرش طولی باعث می شه شما خیلی خیلی راحت دفاع رو جا بذارین . چرا ؟ چون تمرکز دفاع با حرکت ستتر کاملا به هم می ریزه  . علاوه بر این وقتی شما می پرین توی هوا خیلی تغییرات می تونین به بدنتون بدین ، مثلا در یک آن بچرخین ، تغییر جهت بدین به بدنتون . دیگه این که جای خالی هاتون خیلی غافل گیر کننده تر می شه . دیگه این که اگر شما به طرف منطقه ی 4 بپرین پیش بینی این که یک دفعه پاس منطقه ی دو بدین خیلی برای دفاع سخت تره تا این که در جا بپرین ( در حالت دوم دفاع برای منطقه ی 4 و 2 شانس برابر قائل می شه . اما در حالت اول چون جهت حرکت شما مخالف منطقه ی دو هست ، برای دفاع خیلی احتمالش کمه که به اون منطقه پاس بدین ) .

دیگه چه کاربردی داره ؟ کاربرد دیگش که بالا هم بهش یه اشاره ای کردم بالا رفتن توانایی مانوره . که خودش چند قسمت می شه . یکیش اینه که شما توپ هایی که باهاتون خیلی فاصله داره و عملا خیلی دیر بهش می رسین ( و اگر بخواین حتما زیر توپ باشین ، مجبور به نشستن هستین ) رو با یه پرش طولی خوب می تونین توی هوا بگیرین . و دومیش اینه که همون توپی که بهش دیر رسیدین و با فاصله ازش پریدین رو ، حالا می تونین با یه چرخش سریع بدن توپ هوا تبدیل کنین به یه شرایط ایده آل برای پاس ( یعنی توپ ته زیمن رو که کلی ازش فاصله داره ، به جای این که بره زیرش و فرصت چرخیدن رو از خودش بگیره ، توی هوا به طرفش بپره و توی هوا به طرف تور بچرخه . چیزی که توی یک پستم اشاره کردم معروف انجام می ده . ) .

دیگه چی ؟ کاربرد دیگه ی پرش طولی برای پاس بریدست . واقعا کافیه یک بار امتحان کنین و ببینین چقدر تسلط شما برای پاس بریده دادن ، با پرش طولی زیاد می شه . این یکی امتحانیه و توضیحی نداره .

و خیلی موارد دیگه که الان نه فرصتش هست و هم این که فکر می کنم همین موارد کافی باشه ( اگر خواستین بگین تا براتون بنویسم ) .

اما یه سوال : پریدن فقط رو به جلو هست ؟ نه به هیچ وجه ! اصلا مهم نیست که شما به کدوم سمت می پرین . بعضی ستتر ها توپ های نزدیکشون رو دیگه با گام برداشتن زیرش نمی رن چون زمان رو ازشون می گیره . من این مورد جالب رو توی ستتر تیم هند دیدم که بر خلاف عدم توجه خیلی ها ، کار خیلی خیلی قشنگی بود . این بنده ی خدا در حالی که بدنش موازی تور بود ، برای دریافت هایی که کمی بیرون می رسید ، یه پرش از بغل ساده انجام می داد و خودش رو زیر توپ می رسون . یا در مورد عقب پریدن : فکر کنین که توپ کمی پشت سر شماست ( بیشتر متمایل به بالا ) ، و شما می خواین پاس بریده بدین ، کافیه خودتون رو به عقب پرتاب کنین و بعد در حین عقب رفتن به توپ ضربه بزنین . فقط یه لحظه تصور کنین ... خیلی استیل قشنگیه برای پاس ( من این مدل رو هم خیلی خیلی کم و به ندرت ، اما دیدم ! ) .

حالا این مدل از کار فقط به پریدن و رسیدن به زیر توپ خلاصه می شه ؟ نه نه به هیچ وجه ! یکی دیگه از نکاتی که در مورد پرش طولی وجود داره این که شما زیر توپ قرار بگیرین ، بعد برای پاس خودتون هم با توپ برید ! یعنی هم با پرشتون پاس بدین و هم با دستتون ! یعنی یه جورایی توپ رو جذب دستتون کنین ( مثل آهن ربا ) و با خودتون ببرین و بعد رهاش کنین ! کابرد این مدل پرش طولی وقتیه که شما بخواین پاس پشت بدین . می دونم خیلی سخته ، اما برای پاس های پشت ( به خصوص کوتاه پشت که دور بودن از اسپایکر و نزدیک شدن ( هر چند خیلی کم باشه ) یک دفعه ای بهش خیلی خوب می تونه دفاع رو جا بذاره  ) عجیب مفیده . کافیه یه کم امتحان کنین ، خیلی نتایجش فوق العادست . صبر کنین تا توپ بیاد بعد یک دفعه خودتون رو با توپ به عقب پرتاب کنین .

خوب فکر می کنم تا این جا کافی باشه ، البته حرف خیلی زیاده اما باقیش باشه برای کسایی که بخوان این روش رو پیاده کنن و از این به بعد هیچ توپی رو بدن پرش طولی پاس ندن . که در این صورت بنده در خدمتم .

پس خلاصه ی کلام :

هیچ توپی رو نباید بدون پرش طولی پاس داد .

پرش های طولی دو دسته هستن : 1. اونایی که شما به طرف توپ می رین . 2. اونایی که شما زیر توپین ( کمی توپ بیش از حد معمول جلوی شماست ) و بعد خودتون با توپ می رین ( با به سمت جهتی که می خواین پاس بدین می پرین ) .

خوب دوستان این پست هم تموم شد ، امیدوارم که مطالب به دردتون خورده باشه .

موفق باشید .

آماری از اوضاع وبلاگ

سلام مجدد خدمت دوستان و سروران گرامی

اما بعد ...

از اون جایی که بنده علاقه ی خاصی به نظر دادن و نظر گذاشتن ندارم ، و کلا برام اهمیتی نداره که کسی مطالب رو می خونه ، یا استفاده می کنه ، همین چند نفری هم که کامنت می ذارن ، برام کافین و خواهش می کنم سروران عزیز دیگه زحمت نظر دادن به خودشون رو ندن که شدیدا عصبانی می شم ! خوب در زیر لیست کسایی که تا به حال در این پست آخر ، مطالب رو خوندن و نظر گذاشتن ردیف می کنم ( به ترتیب حروف الفبا ) :

0. اسپمر های عزیز ، که جدا بنده رو شرمنده کردن !!!

1. سرکار خانم آلفا

2. جناب آقای عطا صدری عزیز

3. سرکار خانم مریم

4. سرکار خانم masi

5. جناب آرنیکا (که خوب ایشون فقط در پست آخر قبول زحمت فرمودن و به همین دلیل نامشون آخر از همه دوستان نوشته شده)

و هم چنین special thanks از دوستانی که مطالب رو نخوندن اما لطف کردن و نظر گذاشتن :

1. جناب آقای 20ساله ی عزیز

2. سرکار خانم روحی

3. سرکار خانم رها

4. سرکار خانم ماتینا

البته این موارد مربوط به آخرین پست بود اما خوانندگان ( البته در مورد یک نفرشون شک دارم ؟!) ثابت وبلاگ همون 4 نفری هستند که در ابتدای امر نام مبارکشون برده شد . و هم چنین جا داره از سرکار خانم آلفا به طور ویژه تقدیر به عمل بیاد که تقریبا 40 درصد کامنت های آشکار مربوط به ایشون می شه . و کلا بنده خیلی رو خیلی خوشحال کردن ! البته یک نفر دیگه رو هم یقین دارم که مطالب رو می خونه اما به هر دلیلی کامنت نمی ذاره دوست عزیز و برادر بزرگوارم امین خان گل هست .

خواهشا به تعداد نظر دهندگان اضافه نشه که بنده حوصله ندارم دوباره این آمار رو به روز کنم !

در ضمن یاد مطلبی افتادم ، وقتی که نیستیم همه داد می زنن : چرا نیستی ؟! بیا خواهش می کنیم بیا ! ما قول می دیم مطالب رو بخونیم و نظر بدیم ! ما فلان ... ما بهمان ... ! اما وقتی پای عمل میفته : خوب فلانی نظر گذاشت ، دیگه لازم نیست ما نظر بذاریم !

دوست نداشتم این حرف ها رو بزنم ، اما شنیدم جناب کنستانتین می خوان برگردن . قبل از این که ایشون قصد برگشت کنن می خواستم تمام این مطالب را در قالب یه ایمیل برایشون بنویسم و بفرستم که متاسفانه یا خوشبختانه دیر شد . امیدوارم که به خوبی و خوشی ادامه بدن . در هر حال از عزیزان اگر کسی با ایشون ملاقات داشت سلام بنده رو برسونه و بفرماید که بنده به همین دلیل ( که کوفی نباشم ! یعنی بگم بیا و بعد جا بزنم ) براشون کامنت نذاشتم .

خوب انشالله فردا با یه آپ فنی جالب در خدمت خواهم بود .

و من الله توفیق .

خداحافظ

من می خواهم ... خدا نمی گذارد !

داشتم فکر می کردم !

خودم هم نمی دونم به چی ، مهم اینه که داشتم فکر می کردم ! شاید به این فکر می کردم که همیشه دلم می خواست یه چیزی بنویسم که جمله ی اولش این باشه : "داشتم فکر می کردم !" .

اما حالا که می خوام ادامه بدم می دونم داشتم به چی فکر می کردم ، شاید به این که گاهی همه چیز پیچیده می شه ، گاهی وقتی که دلت می خواد همه چیز مرتب باشه ، یک دفعه می بینی همچین می خوره توی کاسه کوزه ات که اگر تا صد سال دیگه هم بشینی فکر کنی آیا به لحاظ محاسبات ریاضی چنین اتفاقی ممکنه ، هیچ وقت به نتیجه نرسی !

یادمه یه زمانی وقتی توی مدرسه با بچه ها بازی می کردیم و توپمون می رفت این طرف اون طرف ، شروع می کردیم به بررسی احتمال این که چند میلیون سال دیگه ممکنه همچین اتفاقی بیفته ؟! مثلا این که توپمون یک دفعه بخوره به پای یه نفر ، بعد بره بالا بعد محکم بخوره به یه چیز تیز و بعدش هم فیسسسسس ! یا مثلا توپ بره اون طرف و هم زمان یه ماشین رد بشه و توپ بره زیرش و ... اما این بار سالم باقی بمونه ! و ... .

بعدا که بزرگ تر شدیم فهمیدیم که ای بابا دنیای اطراف هم که همینه ؛ همه چیز یک میلیون سال دیگه احتمال تکرار مجددش وجود داره ! مثلا این که یه بچه از ساختمون 4 طبقه بیفته و فقط دستش بشکنه . یا ساعت دوی نیمه شب یه نفر در حال عبور از کوچه یه ماشین بهش بزنه و جان به جان آفرین تسلیم کنه ! و هزار تا مورد دیگه مثل این .

وقتی چرخ زمان باز هم چرخید دیدیم ای بابا ، اون چیز هایی که به نظر ما هر 6^10 سال یک بار رخ می ده ، شد هفته ای یک بار ! پس متوجه شدیم که دنیا خیلی خیلی شانسی شانسیه و کلا هیچی روی حساب و کتاب نیست ! ... سرتون رو درد نیارم آخرش به این رسیدیم که همه چیز پوچ و بی معنیه !

اما ... باز هم ایام گذشت ، همه چیز حرکت کرد و رفت و رفت و رفت تا رسید به ... ؟! خدا ! دیدیم ای دل غافل ، چرا این اتفاقات برای فلانی و بهمانی میفته ؟! چرا برای افراد دیگه همچین چیزی رخ نمی ده . و به این نتیجه رسیدیم که همه چیز بی خود و بی جهت نیست ؛ هر چیزی حساب و کتابی داره . هر کاری اصولی داره ، و ما غافل تر از اونی هستیم که این چیز ها رو بفهمیم . از ریز ترینشون تا درشت ترینشون . پس ... وقتی که دوست داری همه چیز باب میلت باشه و لقمه ی مورد علاقه ات صاف بیاد توی دهنت ، و دقیقا عکسش رخ می ده ، بدون که حتما حکمتی توی کاره که من و تو یا نمی فهمیم ، یا اون قدر خودمون رو محدود به تفکرات ناقصمون کردیم و محو نا امیدی خودمون و دیگران شدیم که واقعیت رو نمی بینیم .

مثال می خواین ؟! بفرما :

یادمه اون قدیم ها ، و زمانی که خلاصه برای خودم کسی شده بودم و ابهتی داشتم (!) یک دفعه تمرینمون تعطیل شد ! احساس کردم که همه چیزم نابود شده ، دیگه هیچ چیزی برای لمس کردن زندگی نداشتم . همه چیز تموم شده بود و من مونده بودم و کوله باری از حسرت ای کاش ! یاد تمام کسایی که شاید برام احترام قائل بودن و من برای اونا . یاد تمام زحمت هایی که کشیده بودم و تمام رنج هایی که باهاش جنگیده بودم . چه طوری بگم ؟! شاید این جمله ی مزخرف تکراری احساسم رو بهتر بیان کنه : همه چیز تموم شده بود !

دوست دارم با هم از تونل زمان عبور کنیم و بیایم این جا و توی زمان حال . کنار من بایستین و سر دیگه ی تونل رو نگاه کنین . چی می بینین ؟! حسرت و غصه ؟! اندوه و ناراحتی ؟! شاید غصه ی تمام ثانیه هایی از تمرینم که از دست رفت ؟! شاید ... ؟! اما من الان کنار شما وایسادم و به همون چیزی نگاه می کنم که شما نگاه می کنین ، اما یک چیز دیگه توی ذهنم شکل می گیره : " خاک دو عالم بر سرم که بهترین لحظات عمرم رو سر حماقتم فدا کردم ! "

وا چرا ؟! مگه من می تونستم توی اون شرایط کاری برای خودم بکنم ؟! من باید چی کار می کردم وقتی دیگه هیچ توپی برای تمرین نداشتم ، هیچ هم تیمی ای برای بازی و هیچ مربی ای برای کمک ؟! جوابش اینه : " بله ! من می تونستم توی اون شرایط دنیای والیبالم رو متحول کنم ! " رویایی ترین لحظات زندگیم رو به خاطر این از دست دادم که همیشه و همه جا به من یاد داده بودن عوامل خارجی مهمه نه خود من ! همون چیزی که دیگران بهش می گن شرایط موفقیت !!! و من نادون نمی دونستم که خدا اعلم عالماست و هیچ وقت کاری رو بی حکمت انجام نمی ده . ندونستم که دنیای شیر - خطی من مرده به دنیا اومده و اصلا وجود خارجی نداره . همون دنیایی که همه چیزش بر مبنای شانس و احتمال یا بهتر بگم ( برای همه ما ) بد شانسیه !

اون موقع هنوز نمی دونستم که بالاخره این دوران تموم می شه و قطعا تمریناتم دوباره از اول شروع خواهد شد ؛ و از اون مهم تر این رو نمی دونستم که اساس والیبال و همه چیزش بر مبنای فکره ، بر مبنای حضور ذهنه و من بهترین موقعیت رو در اختیار داشتم که به لحاظ فکری به جایی برسم که وقتی تمرین از سر گرفته شد ، یک روزه ، راه یک هفته ، یک هفته راه یک ماه ، و یک ماهه راه یک سال رو طی کنم ! چرا ؟ سادست چون یاد گرفته بودم ... از دیگرانی که توی این شرایط افتاده بودن و همین کار رو کرده بودن ، یاد گرفته بودم ! شاید تاثیری که این یادگیری در ضمیر ناخود آگاه من گذاشته بود و من رو به سمت نا امیدی می کشید ، حتی سال ها درس خوندن نتونسته بود روی من بذاره !

چرا مسئله رو بپیچونم ؟! رک می گم . من هم مثل بقیه یاد گرفته بودم که همیشه این مزخرفات رو تحویل خودم بدم که : " ای وای حالا چی کار کنم ؟! " ، " خدایا چرا این طوری شد ؟! " ، " آخه من بدون سالن چه طوری تمرین کنم ؟! " و شاید آخر از همه ی این ها : " خدا ، داشتیم ؟!!! " غافل از این که : ان الله لایغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم . و روز به روز در بد بختی خودم فرو رفتم . غافل از این که باید صبح و شب سجده ی شکر می کردم که خدا چنین فرصتی رو به من داد ، تا خودم رو بسازم ! خدا به من این موقعیت رو داد که همون چیزی باشم که آرزو می کردم . اما من با جهالتم همه چیز رو نقش بر آب کردم !

شاید وقتی که خبر بازگشایی سالن رو به من دادن و من داشتم از خوشحالی بال در میاوردم ، خدا آروم در گوشم گفت : " فلانی ، من خواستم ، اما تو نخواستی ! حالا که نمی فهمی ، برو ! این هم راه نرسیدن به اهدافت ! " و من شده بود : صم بکم عمی فهم لا یعقلون ! ...

و گذشت اون دورانی که من می تونستم تمام چیز هایی که الان بعد این همه سال بهش رسیدم رو در چند ماه به دست بیارم ! و گذشت اون دورانی که من می تونستم همونی باشم که می خواستم ! و گذشت اون دورانی که باید تمرین در بی تمرینی (!) می کردم و بهترین می شدم ! و گذشت اون دورانی که ... . و از تمام اون بهترین لحظات زندگیم ، خاطراتی موند و حسرتی در دل که ای کاش ... ! ای کاش می فهمیدم !

شاید همه چیز رو توی این جمله بتونم خلاصه کنم :

خدا می خواهد ... این حماقت ماست که نمی گذارد !

موفق باشید .

پ.ن : کلی خوشحال شدم ! بالاخره میهن بلاگ هم با مشکل فنی مواجه شد و من کلی حال کردم ! نمی شه که همش ما بلاگفایی ها بد بختی بکشیم !!!

رابطه ی سولفوریک اسید و جای خالی !

سلام دوستان .

اگر عنوان پست امروز رو نخوندید حتما یک بار دیگه مطالعه کنین تا بریم سراغ ادامه ی مطلب . و اگر هم خوندین احتمال زیاد می دم که این سوال براتون پیش اومده باشه : « چی میگه ؟!» 

بله کملا درست متوجه شدین امروز می خوام براتون در مورد رابطه ی سولفوریک اسید و جای خالی بنویسم . البته این مطلب شاید برای بعضی دوستان کمی تکراری باشه ، اما قول می دم در کل توش نکات جدیدی هم وجود داشته باشه . پس خوب دقت کنین :

در دنیای امروز یکی از ملاک های مهم صنعتی بودن یک کشور میزان تولید و مصرف ماده ی پر ارزش سولفوریک اسیده . یعنی چی ؟! یعنی هر چقدر که یک کشور صنعتی تر باشه ، میزان استفاده اش از این ماده بیشتره . و به عکس هر چی استفاده کمتر باشه میزان تولید و مصرف این ماده کم تره . چرا ؟! دلیلش خواص بسیار زیادیه که این اسید داره ، و خیلی جاها می شه ازش به عنوان یه ماده ی اولیه برای تولید محصولات بعدی استفاده کرد .

خوب حالا اینا رو گفتم که به چی برسم ؟ اگر فرض کنیم که تیم والیبال یک کشور باشه ، برای فهمیدن میزان پیشرفته بودن این کشور باید به میزان پیشرفته بودن صنفتش نگاه کنیم . حالا کی می شه صنعت ؟! ستتر در واقع نقش همون صنعت رو در این کشور ( تیم ) ایفا می کنه . یعنی چی ؟ یعنی به هر میزانی که ستتر یک تیم قوی باشه می شه گفت که تیم به همون مقدار قوی هست . اما از کجا می شه قدرت یک ستتر رو فهمید ؟ رابطه ی ستتر با جای خالی دقیقا مثل رابطه ی صنعت با سولفوریک اسیده ! یعنی اگر می خواید بفهمید که یک ستتر چقدر توانایی داره ببینید در بازی ها چقدر جای خالی استفاده می کنه .

جای خالی انداختن برای ستتر هم به لحاظ کمی اهمیت زیادی داره و هم به لحاظ کیفی . دقیقا مثل این که سولفوریک اسید به چه میزان و در کجا مصرف می شود ! ستتری که در طول بازی کم تر از ۱۰ بار جای خالی بندازه اصلا ستتر نیست ( این می شه کمیت ) ! ستتری که نتونه از منطقه ی عقب جای خالی بندازه اصلا ستتر نیست ( این می شه کیفیت )‌ ! و ... .

خوب تا این جا متوجه شدیم که ملاک قدرت یک تیم ستتر تیمه ، و ملاک قدرت یک ستتر جای خالی هاشه . اما سوال این جاست جای خالی اصلا چیه ؟ آیا همون چیزیه که همه می گن ؟ این که باید فلان طور جا انداخت یا بهمان کار رو باید کرد ؟‌ آیا ملاک یه جای خالی خوب فقط اینه که توی زمین حریف بخوابه یا دهن همه باز بمونه ؟ و ...

اول بگم اصلا جای خالی چی هست ؟

جای خالی از نظر من نوعی استقاده از توپ و توانایی هاتون بدون دخالت بقیه است (‌دقت کنین که حرفی از خوابیدن توپ در زمین نزدم) که در پشت اون یک هدف مهم وجود داره و اون اینه که به هم تیمی هاتون ثابت کنید که هنوز ستتر هست و نفس می کشه !

ای بابا این تعریف که خودش یه تعریف دیگه می خواد ! بذارین با یه مثال توضیح بدم : فرض کنین که دکور اتاقتون رو بعد از مدت ها تغییر دادین ، تا دو سه روز همه چیز براتون جدید و تازه ست ، اما از هفته ی اول به بعد دوباره همه چیز تکراری می شه و قدیمی . دوباره همون حالت قبلی : به همه چیز عادت می کنین . حالا همین رو بیارین توی والیبال ... اسپایکر شما تا سه - چهار امتیاز اول حواسش به شماست ، همه چیز براش تازگی داره ، هر پاسی که بهش می دید براش یه جوره ، اما بعد از یه مدتی فراموش می کنه که ستتری هم در کاره . دیگه شما نمی تونین اون تاثیر رو روش بذارین . اما وقتی جای خالی می ندازین به اسپایکرتون ثابت می کنین که شما هم هستین ، نشون می دین که هنوز همه چیر تحت کنترل شماست . در واقع جای خالی نقش همون تغییر دکور رو بازی می کنه و دوباره همون تازگی رو ایجاد می کنه .

دیگه معنی اون تعریف چیه ؟ وقتی که تیم عقب میفته و به لحاظ روحی تضعیف می شه ، شما با جای خالی انداختن به همه ثابت می کنین که هنوز هم شما هستین ، هنوز کسی هست که تمام تکیه ی تیم روش باشه ( یادمه یه زمان همین حرف ها رو در مورد آقای احمد رضا عابدزاده می زدن . می گفتن عابد زاده برای تیم ملی نقش دفاع آخر رو بازی می کنه . شما با جای خالی همچین چیزی رو به تیم القا می کنین . ) .

دیگه معنیش چیه ؟ اگر تیم به لحاظ روحی زیادی قوی شده باشه که دیگه کارش به حد غرور رسیده باشه شما با جای خالی غرور تیم رو می شکنین ، با این تفاوت که این بار جای خالی توی زمین خودتون می خوابه !!! توضیح بدم ؟ حوصله اش رو ندارم اگر لازمه توی کامنت ها بپرسین ، در خدمت خواهم بود !

پس می بینین جای خالی چقدر با چیزی تا به حال به زور توی ذهن شما کردن فرق داره . و چقدر ملاک یه جای خالی خوب متفاوته . می بینین که ملاک خوابیدن توپ نیست . می بینین که ملاک باز موندن دهن کل سالن نیست . می بینین که ملاک فقط یک چیزه این که ثابت کنه : آهای ملت ... ستتر هنوز این جاست !

اما چه چیز هایی برای جای خالی انداختن لازمه :

اولین و مهم ترین مسئله در مورد جای خالی هدفه . ببینین همون طور که در بالا به طور خیلی خلاصه گفتم جای خالی می تونه پشتش هزاران هدف مختلف باشه که همه زیر مجموعه ی اون هدف اصلی باشن ( همون که ستتر هنوز نفس می کشه ) . از ضایع کردن ستتر حریف بگیر ، تا شکستن غرور باقی بازی کن ها .

دومین مسئله در جای خالی اینه که معلوم کنین با توجه به هدف چه عملی رو باید انجام بدین . اگر هدف شکستن غرور تیمه باید توپ توی زمین خودی بخوابه ، طوری هم باشه که نشون بده این کار از قصد انجام شده تا بقیه به خودشون بیان . اگر هدف تقویت روحیه است ، باید طوری جا بندازین که توپ بخوابه و تیم حریف خرد بشه ! مثلا یکی از بهترین زمان ها بلافاصله بعد از اینه که ستتر حریف جا انداخت ( که معمولا ستتر ها از این شیوه زیاد استفاده می کنن )‌ ، یا کار دیگه اینه که وقتی منطقه ی عقب هستین جا بندازین و توپ بخوابه ! و...

سومین گام اینه که طرح و نقشه داشته باشین برای این کارتون . مثلا این که اگر می خواید حریف خرد بشه جای خالی رو جوری بندازین که وظیفه ی ستتر حریف باشه که توپ رو جمع کنه ، اما نتونه و توپ به شکل مفتضحانه ای جلوش بخوابه ! یا این که اگر هدفتون اینه که توپ رو طوری رد کنین که برای تیم یک free ball برگرده ، باید جوری بندازین که ستتر از مدار حریف خارج بشه ( معمولا این حالت برای توپ های ضرب سوم اتفاق میفته که شما مجبورین توپ رو رد کنین اما باید طوری رد کنین که خودتون ازش در برگشت استفاده کنین ، اما در مورد توپ های ضرب دوم هم کاربرد داره به خصوص اگر دریافت چیزی نباشه که شما می خواین ) .

یه نکته در مورد طراحی نقشه و محل انداختن توپ بگم : فکر کنین که وسط سقف سالن یه قلاب محکم آویزون کردن و از اون یه طناب رد شده . یه سر طناب رو می بندن به کمر شما و سر دیگه ی طناب رو می کشن پایین . به این ترتیب شما کم کم از زمین کنده می شین و به طرف سقف می رین . حالا همین طور که دارین می رین بالا به زمین نگاه کنین . می بینین که زمین کم هم ابعاد بزرگ تری از خودش رو به شما نشون می شه ؟! وقتی بچسبین به سقف دیگه همه چیز معلوم می شه . تک تک جاهای زمین و محل های آسیب پذیر . اگر بتونین برای طراحی محل فرود توپ توی ذهنتون چنین تصوری داشته باشین به مراتب در جای خالی انداختن موفق تر هستین . در حالی که نگاه از پایین هیچ وقت نمی تونه این نقطه ضعف ها رو نشون بده .

چهارمین گام هم که اجرای عمله . اما این اجرا یه سری ابزار می خواد که اسمش رو می ذارم کلید های جای خالی موفق در ضرب دوم ( ضرب سوم یا همون رد کردن اجباری توپ کمی متفاوته ) :

۱. اعتماد به نفس

۲، اعتماد به نفس

۳. دریافت 

اگر این سه تا کلید رو با هم داشتین به راحتی می تونین به هدفتون برسین . و اگر نداشتین ، عمرا هیچ چیز دیگه ای نمی تونه بهتون کمک کنه ! نگاه در جای خالی خیلی مهمه اما کلید نیست . شما با اون طرح و نقشه ای که بهتون گفتم می تونین خیلی مشکلات از جمله مشکل نگاه رو حل کنین . اما این کلید ها رو به هیچ شکلی نمی شه نادیده گرفت .

در مورد اعتماد به نفس که فکر می کنم یه جورایی بدون شرح باشه ! اما در مورد دریافت و کارایی هاش انشاالله در پست های بعد براتون می نویسم !!!

خوب دوستان بحث امشب هم تموم شد . نمی دونم چقدر به دردتون خورد اما امیدوارم که بی کارایی هم نباشه .

موفق باشید .