خداحافظ استیو !

توی حموم بودم ، که اومد و در زد . گفتم بله ؟ گفت خبر داری چی شده ، استیو جابز امروز مرد !!!

باورم نمی شد ! یاد MacWorld افتادم و Presentation های عجیب و غریبش که دنیا رو تکون می داد . یاد iPhone افتادم و اون همه سر و صدایی که سال ۲۰۰۷ به راه انداخت . یاد iPad افتادم و طوفانی که تمام دنیای تبلت رو با خودش بلند کرد و انداخت کنار زباله های به جا مونده از سال های مختلف تاریخ دنیای IT . یاد حرفش افتادم وقتی که داشت برای دانشجو های فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های آمریکا صحبت می کرد : "وقتی من رو از اپل انداختن بیرون احساس کردم از شرکت خودم اخراج شدم !" . یاد غوغایی افتادم که وقتی - بعد از دوران نقاهتش برای بیماری سرطان - برگشته بود ، به راه انداخت . چه طوری بگم ؟ یاد اون سیب گاز زده ی رنگین کمانی افتادم که دوران بچگی کنار اون کامپیوتر دوست داشتنی خود نمایی می کرد !!!

می خواستم هر چه زود تر از حموم بیام بیرون و باز تاب این فاجعه ی دنیای خلاقیت رو ببینم تا باور کنم که یکی از کسایی که ناخواسته توی زندگی دوستشون داشتم حالا مرده و مثل زمان مرگ ادیسون کل دنیا در تاریکی فرو رفته . و چه قدر برام عجیب بود که دلم برای یک کافر آمریکایی از همین حالا تنگ شده !!!

سافاری رو باز کردم ، اون بالا سمت چت روی آیکون اپل کلیک کردم و سایت اپل باز شد ... و من به تمام معنا پشت صفحه ی واضح ال ای دی میخ کوب شده بودم و به چهره ای نگاه می کردم که دنیا رو تغییر داده بود و حالا با نگاهی متفکرانه به من زل زده بود .

شاید اگر مسلمون هم بود ( یعنی حتی اگر شیعه نبود ! ) براش گریه هم می کردم ! نمی دونم چرا این طوری شده بودم . گفتم شاید به خاطر این هست که اپل دیگه هیچ محصول خوبی رو بعد از رفتن استیو بیرون نمی ده ، ولی دیدم ربطی نداره . گفتم شاید به خاطر اون نگاهی هست که توی صفحه ی مونیتور به من زل زده . یک نگاه به سوی آینده ، ولی دیدم غم من عمیق تره . گفتم شاید به خاطر این هست که از بچگی هر وقت اسم کامپیوتر رو می شنیدم یاد اپل می افتادم . گفتم شاید به خاطر الگویی هست که من از استیو در قسمتی از زندگیم ، ساخته بودم . گفتم شاید به خاطر احساس هم دردی با خانواده اش هست . ولی هیچ کدوم درد من رو توجیه نمی کرد . آخه چم شده ؟! یه کسی که من نه دیدمش نه می شناسمش و نه حتی هم کیش منه از این دنیا رفته ، حتی شاید خیلی جاها شرکتش علیه کشور من کار کرده ، پس من چه مرگمه ؟! ... و صدای سکوت وادارم کرد که روی عکسش کلیک کنم :

نمی دونم چرا ولی وقتی فکرش رو می کنم می بینم یه جورایی احساسم شبیه اون موقعی بود ، که دامبلدور توی کتاب هری پاتر مرد !!! یه حس سنگینی ، حس این که ای کاش من هم می تونستم وقتی مردم این قدر بزرگ باشم . این قدر که کسی برام گریه کنه . این قدر که زود فراموش نشم ، این قدر که دنیا تکون بخوره . این قدر که ... . و فهمیدم چرا این احساس رو پیدا کردم ، شاید وبلاگم تنها جایی بود که توش می تونستم چنین احساسی بکنم و از اون لذت ببرم ، ولی ... .

مدت هاست که می خوام برای همیشه برم ، مدت هاست که دستم به قلم نمی ره . مدت هاست که تلاش می کنم دوباره شروع کنم ، همون طور که استیو تلاش کرد ، ولی نمی تونم . مدت هاست که خط خط پست آخرم رو توی بند بند ذهنم مرور می کنم . مدت هاست که قلمم رو روی صفحه ی سفید بلاگفا سایش می دم تا شاید در نهایت از این مرمرین سنگ ، یک طاووس زیبا بیرون بیاد ، ولی همه اش سنگ های پودر شده ست که کنارم ، روی هم تلنبار می شه . از وقتی که 89/5/7 برای اولین بار رفتم و در آبان همون سال برگشتم ، هر بار وجودم توی این وبلاگ تکه تکه تر می شه . تمام تلاش من برای زنده کردن دوباره ی ستتر بی فایده بود . ستتر مرده برای همیشه . برگشتنم و تلاشم برای بازگشت به دنیای ستتر دقیقا مثل این بود که استیو جابز بخواد از قبر بیاد بیرون ، دیگه هیچ کس توی دنیا نمی تونه اون رو به عنوان جابز قدیم قبول کنه ، همه اون رو به دید یک شخص دیگه نگاه می کنن . پس این جاست که انسان نه می تونه به دنیای خوب گذشته ی خودش بر گرده و هم این که خیلی چیز های دیگه مثل شخصیت و بزرگیش رو در این راه از دست می ده . و روز به روز بیشتر از چشم دیگران میفته .

ادامه دادن این وب برای من یاد آور خاطرات تلخی از زندگیم هست که هر بار اون ها رو مزه مزه می کنم به اندازه ی یک ماه مریض می شم . ادامه دادن این وب برای من یاد آور گذشته ای هست که در اون مثل استیو جابز بزرگ و عزیز بودم و اگر کمی جلو تر بیام یاد آور دنیای زامبی شکل بعد از برگشتنم هست ! ادامه ی این وب برای من ، به معنی دور شدن از راه خوب بودن هست .

زمانی این جا برای من فقط نماد خوبی هام بود ، فقط نماد چیز هایی که ارزش مند بودن برام . اما الان حتی نیمه ی خطرناکی به زندگی من اضافه کرده که من رو روز به روز ، نا خواسته از چیزی که دوست داشتم دور و دور تر می کنه . بهتر بگم : این جا برای من مثل زنجیری شده که پام رو بسته .

دیگه وقتی که به این وبلاگ میام خوبی ها به یادم نمیاد ، بلکه تمام تلخی ها و سختی هایی یادم میاد که در دوران بودن در این جا متحمل شدم . دیگه وقتی این جا میام احساس آرامش نمی کنم ، بلکه احساس خطر تمام وجودم رو می گیره . احساس این که دیگه نمی تونم با دیگران تعامل داشته باشم . احساس این که دیگه نمی تونم مثل استیو محبوب باشم . احساس این که توی این جمع زیادی هستم . احساس غرور کاذب که تو هم برای خودت کسی هستی . احساس این که دیگران من رو درک نمی کنن . احساس حسادت نسبت به وبلاگ دیگران که چرا بازدید کننده دارن و من ندارم . احساس پشیمونی که چرا ستتر مرد و نتونست اون هم الان جایی در بین دیگران داشته باشه . احساس این که می خوام خودم رو به زور به دیگران غالب کنم . احساس این که تمام پیش بینی هام در مورد والیبال فقط از روی خود خواهی و خود برتر بینی هست ، نه از روی واقعیت . و هزاران صفت و احساس بد و کاملا متناقض که دست به دست هم می دن و من رو از درون می خورن .

دیگه از اون کسی که دوست داشت روزی مثل استیو جابز باشه ، اثری توی این وبلاگ نمی بینم . دیگه از کسی که توی کار هاش کم کم داشت روحیه پیدا می کرد و هر جا کم میاورد که من نمی تونم ، این وبلاگ رو برای خودش مثال می زد ، اثری نمی بینم . از اون آدم فقط یک انسان ضعیف و سست عنصر باقی مونده که توی تمام کار ها کم میاره . این بود که به خودم گفتم ، نذار تنها موفقیتت در طول زندگیت جلوی چشم هات نابود بشه و از بین بره . برو قبل از این که خیلی دیر بشه ... ! زود باش ، زود برو قبل از این که تمام خاطرات خوبت رو ( اگر چیزی باقی مونده باشه ) در ذهن دیگران خراب کنی . برو قبل از این که ، این آدم بد تر که در وبلاگت داره رشد می کنه ، تمام وجودت رو فرا بگیره . برو قبل از این که بر خلاف استیو حتی یک نفر هم نباشه که ذره ای از رفتنت ناراحت بشه . و من با وجود این که هنوز نمی دونم آیا دیر شده یا نه ، بار و توشه ام رو روی کولم می ذارم و فرار می کنم ، از حقیقتی به اسم زامبی ستتر !!! و یاد رمان فرانک اشتاین می افتم و پایان وحشتناکش . فقط حیف که دوباره نتونستم پیداش کنم تا برای بار دوم بخونمش ...

خلاصه حلالم کنید به خاطر تمام چیز هایی که شایسته اش نبودم و خودم رو شایسته اش نشون دادم و برای تمام چیز هایی که سزاوارش بودم و خودم رو نا سزاوار نشون دادم . حلالم کنید به خاطر تمام حرف هایی که پشت سر و جلوی روتون گفتم و ناراحتتون کردم . حلالم کنید اگر قصوری در انجام وظایفم کردم . حلالم کنید اگر کاری که می تونستم انجام بدم رو به هر دلیلی از انجام دادنش سر باز زدم . حلالم کنید اگر خودم رو چیز دیگه ای جلوه دادم که نبودم . در کل حلالم کنید اگر نتونستم انسان باشم ... !

...

خیلی برام جالبه که رفتن من هم زمان شد با مرگ استیو جابز ، کسی که دنیا بهش افتخار می کنه . نمی دونم ، شاید اگر رفتم و تونستم خودم رو از این زلزله ی درونیم نجات بدم ، یک روز عکسی رو با این شکل ببینید که روی صفحه ی اول Manili Inc خودنمایی می کنه :

من محمد امین نیلی ، ۱۹ سال دارم ...

خداحافظ برای همیشه :)

پ.ن : به هیچ عنوان اگر می خواید نظر بذارید خصوصی نباشه ، چون با روش های خودم تا فردا شب وبلاگ رو می بندم طوری که خودم هم دسترسی نداشته باشم !!!

3rd wave of combination

آتش زیر خاکستر را چنین فوتی باید ، تا شعله ور گردد !

سلام دوستان .

شاید بعد از مدت ها روضه خودن مزه ی یک آپ فنی بیشتر از باقی مواقع زیر دندون بمونه ! پس امروز ، یا بهتر بگم امشب می خوام در مورد یک مسئله ی نسبتن جدید در والیبال امروز براتون بنویسم ، چیزی به اسم موج سوم !

همون طور که اهل علم و فرهنگ و صد البته از نوع والیبالی اطلاع دارند ، به حرکت پاپیت ، موج دوم هم گفته می شه . دلیل این مسئله هم اینه که ، اگر بخواید حرکت بازیکن سرعتی زن رو موج اول در نظر بگیرید ، وقتی سرعتی زن رو به پایین حرکت می کنه نوبت به موج دوم می رسه و اون کسی نیست جز پایپ زن که از منطقه ی ۶ تازه تیک آف کرده و در حال اوج گرفتنه . شاید مهم ترین عاملی که باعث شده این حرکت تا حدی دفاع رو فریب بده دقیقن این توانایی پشت سر هم بودن دو موج هست . در واقع بهتره این طور بگم که هر چی فاصله ی دو قله ی موج کم تر باشه ( یا به قول اهل فیزیک و به اصطلاح درست تر ، دوره ی موج پایین تر باشه )‌توانایی حرکت در فریب دفاع بیشتر می شه .

حالا تصور کنید که ما یک موج دیگه هم به این دو موج اضافه کنیم و برای یک حر کت ترکیبی از چیزی به اسم موج سوم استفاده کنیم . در این جا دو مشکل داریم : ۱. چی کار کنیم که از بر خورد بازی کن ها با هم جلو گیری بشه ؟ ۲. چی کنیم که حرکت هماهنگی خودش رو از دست نده و در عین حال زمان هم در کمترین حالت ممکن صورت بگیره ؟

خوب حالا به ترتیب میام و سوال ها رو جواب می دم :

ج ۱ . برای جواب دادن به این سوال اول باید ببینیم ( با رعایت کپی لفت از جناب محتشمیان !‌)‌مهاجم حقیقی کیه ؟ کیییییییییه ؟ ...

شخصن پیشنهادم اینه که بازی کن منطقه ی ۶ به خاطر تسلط زیادی که روی محل حرکت داره هم چنان می تونه بهترین گزینه باشه . خوب حالا که مهاجم حقیقی مشخص شد نوبت به طراحی حرکت می رسه :

اول انتخاب می کنیم که حرکت سرعتی زن باید چه طور باشه که در نهایت مقابل ما فرود بیاد . بعد راستای حرکت موج دوم رو که از یکی از مناطق ۲ تا ۴ انتخاب می شه باید مشخص کنیم . باید نحوه ی حرکت این بازی کن طوری باشه که راستای حرکتش ، راستای حرکت سرعتی زن رو قطع کنه و درست پشت سر ما فرود بیاد . و حالا نوبت به موج سوم می رسه که بلافاصله بعد از موج دوم حرکتش رو شروع می کنه . فکر کنم حالا مشخص تر باشه که چرا اصرار داشتم که پایپ زن مهاجم حقیقی باشه ، چون اگر از منطقه ی ۶ به عنوان موج دوم استفاده کنیم ، چون نمی تونه بیاد و کنار ستتر قرار بگیره احتمال برخورد بین موج ۲ و ۳ زیاد می شه . یک نکته رو نباید فراموش کرد و اون اینه که باید تمام بازی کن ها مقابل ستتر بپرن و محلی که توپ رو می زنن روی خطی عموی بر تور باشه .

حالا برای این که تمام این مزخرفات رو خلاصه کنم ، شکل زیر رو تقدیم می کنم :

در شکل ، نقاط a ,b, c به ترتیب نماد اسپایکر بلند زن منطقه ی ۴ ، پایپ زن منطقه ی ۶ و کوتاه زن هستند . نقاط a2 ,b2 ,c2 به تر تیب نمایانگر محل نهایی حرکت بلند زن ، پایپ زن و سرعتی زن هستند . نقطه ی آبی محل قرار گیری ستتر است که البته در ادامه خواهیم دید که چندان هم درست نیست ، بلکه باید دقیقن روبه روی نقاط سبز باشد . نقاط سبز شکل نیز به ترتیب از راست به چپ محل اسپایک کوتاه زن ، بلند زن و پایپ زن است که در این جا حرکت نهایی رو پایپ زن انجام می دهد .

یک نکته رو لازم می دونم این جا بگم و اون هم اینه که برای به هم ریختن تمرکز بازی کن های حریف می شه جای اسپایکر و پایپ زن رو عوض کرد با این تفاوت که اسپایکر می تونه حتی از منطقه ی جلو اسپایکش رو بزنه !!!

اما بریم سراغ سوال بعد :

ج ۲. قسمت دوم دقیقن جایی هست که ستتر نقش خودش رو ایفا می کنه :

این که تاکید داشتم ستتر حتمن باید رو به روی محل اسپایک بازی کن ها ( خط واصل بین نقاط سبز ) باشه اینه که در این حالت ستتر می تونه با پشت به تور پاس دادن هم بازی کن های خودش رو خوب ببینه و هم تسلط خیلی خوبی روی پنجه اش داشته باشه ( از بغل پاس تیز دادن خیلی سخت تره تا از رو به رو ! ) . حالا نوبت ستتره که با بیشترین مکثی که توی حرکت پنچه اش می ده صبر کنه تا موج سوم از راه برسه ! به این معنی که حتا شده تا حد ممکن بازو هاش رو هم خم کنه ، مچش رو هم جمع کنه و در آخرین لحظه ی ممکن که دیگه هیچ راهی نداشت تا حد امکان یک پاس کوتاه بده . این جاست که بر قراری توازن بین زمان حرکت ها خودش یک هنره ( دقیقن مثل رابطه ی افزایش سرعت سی پی یو و پیشرفت تکنالاجی !!! اگر خواستید بگید تا دبطش رو توضیح بدم !!! ) .

خوب این هم از جلسه امروز ، امیدوارم که به دردتون خورده باشه و بتونید ازش استفاده کنید ( هر چند که خیلی بعید می دونم !!! ) .

موفق باشید .

ایران بر بام کوتاه آسیا !

اولش هر چی اصرار می کرد قبول نمی کردم . می گفتم حال و حوصله ی بازی ها رو ندارم . بابا از تلویزیون که کیفیت تصویر هم بهتره بشین ببین دیگه ! چه کاری بکوبیم از این سر شهر بریم اون سر شهر ؟! که چی بشه ؟! مثلا بگیم کلی غیرت ملی داریم ؟! نترس بقیه می رن و این حرف رو می زنن . البته این ها رو بهش نگفتم ، توی دلم با خودم مرور کردم .

بعد که نشستم و در بادی عمل این مسئله رو از زوایا و خفایای گوناگون بررسی کردم و و در تمام صیغه های ماضی و مضارع فعلم رو حلاجی کردم ، به این نتیجه رسیدم که چندان هم بی راه نمی گه این رفیق مرافق و این عزیز موافق . در نتیجه بهش گفتم باشه قبوله بریم که من می خوام دوباره عشقم رو از نزدیک ببینم که احتمال زیاد می دم توی این بازی ها هم اومده باشه . و حالا نوبت این دوست عزیز ما بود که برای دوست عزیزش ( که بنده باشم ) ناز کنه !!! و این جا بود که فهمیدم جناب حضرت آقای حافظ پر بی راه هم نمی گه که : میان عاشق معشوق ، فرق بسیار است        چو یار ناز نماید ، شما نیاز کنید

خلاصه ی کلام این که راه افتادیم و به پیشنهاد این رفیق شفیق با مترو رفتیم استادیوم آزادی و اون هم از نوع ۱۲۰۰۰ هزار نفری که فکر می کنم گنجایشش در کشوری مثل ایران در حالت over (!)‌به حدود ۱۵۰۰۰ نفر هم می رسه . البته این ها از نوادری هست که فقط توی کشور ما مشاهده می شه ( مثل قضیه ی بلیت فروشی که اون هم فقط توی کشور ماست که مسابقات حساس و پر تماشاچی ، بدون بلیت فروشی صورت می گیره ) !!! البته لازم به ذکره که برای دیدن بازی ساعت ۴ که بین کره و آستریلیا ، باز هم به پیشنهاد این دوستم ساعت ۱ راه افتادیم که ای کاش نمی افتادیم !!!

مترو هم که مثل همیشه افتضاح بود . البته از انصاف نگذریم ، برای منی که تا حالا سوار متروی کرج نشده بودم ، دیدن یک متروی دو طبقه خیلی جالب بود . به خصوص این که فاصله ی صندلی ها اینقدر کم هست که دو نفر عملن صورت به صورت هم دیگه هستند ! به هر حال از این قسمتش هم بگذریم و بریم سراغ داخل ورزشگاه ...

صدای بلند گو ها به حدی زیاد بود که من تا امروز صبح گوش هام سوت می کشید ! واقعن اون قهرمانانی که توی جنگ حق علیه باطل ۸ سال تموم این صدا ها رو تحمل کردند ، چه استقامتی داشتند ؟! من یکی که حتی ۴ ساعت هم نتونستم این صدا ها رو تحمل کنم ...

ملت هم بی کار و الاف مثل ما از ساعت ۳ و ربع تشریف آورده بودند داخل سالن و از همون ساعت ایران رو تشویق می کردند ، حالا این که ایران چه ربطی به کره یا آستریلیا داره بنده ی حقیر هم هنوز به نتیجه نرسیدم ! بی خیال ، غیرت ملی که این حرف ها حالیش نمی شه ! حالا من هی به این رفیق مرافق می گم دیدی زود اومدیم ؟ اون هم هی می گه نه ! البته یه جورایی حق داره ، برای دیدن بازی کره خوب اومدیم ، اما من نمی دونم ملت که فقط می خوان بازی ایران رو ببینم چرا این قدر زود تشریفشون رو آوردن که موجب آزردگی خاطر ما هم بشه اون بوق هاشون ؟! هان راستی یادم رفته بود غیرت ملی رو ...

بازی کره و آسریلیا که شروع شد همه شروع کردن تشویق آستریلیا ! حالا چرا ؟! منم نمی دونم ! ما دو تا هم که از قبل می دونستیم کره یه تیم فوق العاده فنیه و بازی هاش بی تعرف قشنگه کره رو تشویق می کردیم . اتفاقن سر همین قضیه دو نفر هم به ما گیر دادن که دوست گلم از یکیشون پرسید : شما چرا طرفدار آستریلیا هستید ؟! ...

کره واقعن یک تیم فنی و تاکتیکی بود . من شاید بیش از سه سال بود که در سطح آسیا یک تیم ندیده بودم که به این سبک بازی کنه . شاید اگر پارک به جای کیم از یک بازی کن دیگه استفاده می کرد ، و این تیم تحت تاثیر جو وحشتناک سالن قرار نمی گرفت ( به علت کم سنی تیم ) ، به قول والیبالی ها ایران رو مثل ترقه ( ۳-۰ ) می بردن . هم چنان که هولیو ولاسکو هم گفته بود جنگ اصلی تیمش با لیبروی کره بود که واقعا نابغه بود و در سطح آسیا شاید ظریف و این بازیکن با یک اختلاف وحشتناک از تمام بازی کن ها جلو تر باشند ( البته در دریافت ) . این که کدوم یکی بهتره ، واقعا انتخاب سختیه و من امیدوارم که بهترین لیبرو شدن ظریف ( بر خلاف امیر حسینی و کمالوند ) بدون کوچکترین پارتی بازی انجام شده باشه .

ستتر کره بر خلاف سن کمش واقعا نابغه بود ، و البته باید اعتراف کرد که امکانات خوبی هم در اختیار داشت که از جمله ی اونا می شه به شماره ی ۴ اشاره کرد که امتیاز آورترین بازیکن شد ( انصافن پایپ های این بابا (!)‌با پایپ های فاینال لیگ جهانی امسال قابل مقایسه است ! ) . کلن اگر بخوام بحث رو جمع کنم در وصف تیم کره همین بس که در هر ست حد اقل ۵ تا پایپ می زدم که والیبالیست ها می دونن یعنی چی ، اما اگر بخوام برای غیر والیبالی ها هم توضیح بدم همین کافیه که برزیل زمان ریکاردو ، شاید ( تازه شاید ) چنین رکوردی رو داشت !!! و بذارید از باقی ویژگی های این تیم فاکتور بگیرم ...

همین عوامل باعث شد که وقتی همراه عزیزم و یک نفر دیگه گفتند این بازی ۵ سته می شه من تقریبا یقین داشته باشم ، با این که کره عقبه ولی بازی ۳-۱ به نفعش به پایان می رسه .

اما بریم سراغ بازی ایران و چین :

چی بگم که وقتی یاد این بازی میفتم ، احساس می کنم جا داره به عنوان یه میزبان آب بشم و برم توی زمین ! من کاری به این ندارم که فدراسیون جهانی با ما سر مسابقات انتخابی لیگ جهانی چه کرد و چین در میزبانیش چه طور از ایران پذیرایی کرد . من به هیچ کدوم از این ها کاری ندارم . من به این کار دارم که ما که همه اش حرف از مهمان نوازی هامون می زنیم چرا باید یک تیم مهمان رو سوسک خطاب کنیم ، تازه اون هم نه از طرف مردم بلکه از طرف کسی که مسئولین فدراسیون بلندگو های پر صدای سالن رو در اختیارش قرار دادن ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید موقع  سرویس حریفمون ، از نور لیزری که بر روی سر و صورتش انداخته می شه استفاده کنیم ؟! من به این کار دارم که ما چرا باید با توهین به تیم حریف مون تیم خودمون رو بزرگ کنیم ؟! من به این کار دارم که چرا باید بازی کن های چین تایپه رو به اشتباه چینی بگیریم و این بی چاره های از همه جا بی خبر رو هو کنیم طوری که به معنای حقیقی کلمه چشم هاشون ۴ تا بشه و ما رو نگاه کنن ؟! من به این کار دارم که چرا باید باد کنک های روی دیوار ها رو بالا بکشیم و بترکونیم تا یه صدایی درست بشه ؟! آنالایزور های چین به فرهنگ ما می خندیدند ! شاید خودشون بی فرهنگ ترین ملت دنیا باشن ، اما حد اقل ادعای ما رو ندارن !!! یاد انتقاد مربی آستریلیا از میزبانی ایران افتادم ، بی چاره اگر تیمش با ایران بازی داشت دیگه چی می گفت ؟!!! بگذریم ...

به محض این که اومدن توی زمین شناختمش ، فکر نمی کردم که باشه ولی تا دیدمش گفتم خودشه . ۳ سال پیش توی مسابقات جوانان دیدمش ، اون موقع اوجوبه ای بود که نگو و نپرس . شماره اش رو عوض کرده بود ، فکر کنم از ۲ به ۱۵ تغییر داده بود . شاید جزو معدود کسایی بود که از جوانان چین به ترکیب فیکس بزرگسالان رفتند . شاید هم تنها کسی که چنین ویژگی ای داشت ! اون کسی نبود جز LI R. M :

و من هنوز هم نفهمیدم چرا توی اون مسابقات با وجود چنین نابغه ای سال افزون بهترین ستتر شد ؟! البته بماند که ایشون اومد بزرگسالان و سال افزون کوچولو هنوز جوانان پاس می ده !!!

گفتم شاید افت کرده باشه ، ولی وقتی دیدم که توی ترکیب اصلی هست ، به این نتیجه رسیدم که هنوز خود خودشه !

بازی شروع شد ...

پاس اول رو که بریده داد گفتم تغییر که نکرده که هیچ کلی هم بهتر شد . پاس بعدی رو که بی دفاع داد هر دوی ما ( من و رفیق مرافقم ) رفتیم تو نخ این ستتره . خلاصه که یک ست رو مثل ترقه از ایران گرفتند .

ست دوم که شروع گشت امتیازات منفی چین لحظه به لحظه بیشتر شد . اون تعداد سرویسی که چین زد به اوت فکر کنم معادل یک سال سرویس خراب کردن یه تیم مثل روسیه باشه ! از اون طرف نباید از انصاف گذشت که ایران ( به طور نسبتا شانسی ، چون من دومین بار بود که چنین چیزی رو می دیدم ) خیلی خیلی کم اشتباه عمل کرد .

از طرف دیگه ، ایران در مورد دفاع خوب کار کرد همون طور که سر بازی کره ! بهتره این طوری بگم : اسپایکر های چین به هیچ توپی نه نگفتم ، همه رو ترق زن توی دست دفاع ! هر  چقدر این ستتر بد بخت پاس تک دفاع می داد ، این دوستای دیگه اش همه رو می زدن به اوت و توی دست دفاع . البته از انصاف باز هم نباید گذشت که آنالایز خیلی خوب ایران از تیم چین باعث شد که از ست دوم به بعد ایرانی ها خیلی جا ها تقریبا و به طور نیم چه ، نقشه های ستتر رو تشخیص بدن و دفاع کنن .

در این جا جا داره از دو عزیز سفر نکرده یاد کنم به نام های مهدی مهدوی و امیر غفور . واقعن جزو معدود کار های مثبت ولاسکو در این مسابقات بود . چون باقیش در شرایطی نبود که بتونه تاثیر خاصی بذاره . از ست دوم وقتی این دو تا اومدن توی زمین ، به حدی بازی عوض شد که خود من هم باور نمی کردم . به خصوص این که غفور روزش بود و بعضی حرکات که کاملا ازش بعید بود رو انجام داد ! مثل اولین اسپایکی که از منطقه ی ۲ زد . و من کم کم دارم به این نتیجه می رسم که در سنین پایین تر ( بین ۱۹ تا ۲۳  ) سال ، روند سینوسی بازی کن ها خیلی زیاده ، ولی اگر یک روز ، روز خوب بازیکن باشه ، از همه بهتر بازی می کنه بدون این که چیزی جلوش رو بگیره ! از اون طرف هم مهدوی واقعن فوق العاده بود ( البته شاید نسبت به ستتر چین هیچ کار خاصی نکرد ، اما من شک ندارم که اگر حسینی و معروف جای اون ، توی زمین بودن به احتمال زیاد ما می باختیم ! ) . و من گرچه تیمم از ایران باخت ، اما شاد و خوشحالم از این که پیشبینی چندین ماه قبلم در مورد مهدوی کاملن درست از آب در اومد و بالاخره این بازیکن از زیر سایه ی باقی ستتر ها اومد بیرون !

به هر حال هر چی که بود این بازی هم به سود ایران تموم شد و در نهایت جام رو ایرانی ها بالا بردن ...

اما عجیب نکته ی این مسابقات که فقط در دکان بقالی های ایرانی یافت می شه ، اینه که در قسمت مراسم اهدای جوایز اول از بهترین ها شروع کردند !!! حالا اون هم هیچ در بهترین ها اول از ام وی پی شروع کردند !!! و از اون عجیب تر این که کمالوند ام وی پی شد !!! و ما تمام مدت دهانمون باز مونده بود که : چرا ... ؟!

خلاصه پرونده ی این دوره از مسابقات هم بسته شد و به طور خیلی طبیعی (!) ایران از تمام (!) شرایط میزبانی استفاده کرد و برای اولین بار قهرمان این دوره از مسابقات شد . خدا کنه که این جوون های با غیرت سر مسابقات انتخابی المپیک هم با غیرت باشن ، خدا کنه ! فراموش نکنیم که اون جا دیگه شرایط میزبانی نداریم !!!

و من در راه برگشتن به خونه ، به دوست می گفتم : هیچ وقت نباید به میزبان فرصت این رو بدی که از تو جلو بیفته وگرنه باید فاتحه ی برد رو خوند ... !