به نام خالق بازگرداننده...

سلام !

دوست دارم اسمش رو بذارم : تا سه نشه بازی نشه !

بنابر این این حق رو برای خودم محفوظ می دارم که یک بار دیگه برم ... ! :))

از چله ی تابستون شروع میکنم ... نه حوصلش رو ندارم خیلی خیلی طول می کشه تا برسم به امروز ! خوب پس بیاین از همین پاییز برگ ریزان شروع کنیم ، هان ؟! نه بازم خیلی طول می کشه ...

بابا اصلا بی خیال از آخر شروع می کنم ، اسمش رو می ذارم بازگشت غرور آفرین مجدد ستتری نابود شده !

نه خوشم نیومد خیلی آرمانی نبود ، بذار فکر کنم ... ای بابا چه عجله ای داری ؟! ... چه طوره اصلا بهش بگیم علاقه ی من برای تحلیل بازی های گوانگجو ؟! اما ... آخه اینم که دروغ میشه !

اه هیچی ... به قول معروف ( معروف نه هااااا ، معروف !) امشب اصلا نمک ریختنم نمیاد ، زیادی شورش می کنم . خوب حق هم دارم . ندارم ؟! شما ، بله خود شما رو می گم ، 4 ماه دست به قلم نمی شدی ، چه بلایی سرت میومد ؟! مثلا اگر به اِمی ترواپورتی (eemi tervaportti) (جون من زحمت نکش عمرا نمی تونی بخونی !) بگن شما بعد از چهار ماه دوری از میادین بیا پاس بده ، می تونه ؟! خوب معلومه که نمی تونه . حالا این که این یارو کی هست ، بعدا در موردش با هم صحبت می کنیم ، اما اگر خیلی علاقه دارین بدونین ، عکسش رو کنار صفحه می تونین ببینین (در قسمت درباره ی وبلاگ) . ستتر فنلانده ، بهتره بگم بچه ستتر فنلانده (20 سالشه ، اگر اشتباه نکنم) . من اسمش رو می خوام بذارم "استعدادی که هرگز کشف نخواهد شد" !!! ولی چون خیلی طولانی می شه ، بهش می گم اِمی !!! خوب چی کار کنم ؟! شما ها ستتر های ایران رو دوست دارین ، ما می ریم از قبرستان (درستش : غربستان => محل غرب است !) آدم پیدا می کنیم ، طرفداریش رو بکنیم !

خوب دیگه هوا به اندازه ی کافی سرد هست ، منم که این چیز ها رو می گم بیشتر سرد می شه ممکنه شما سرواران عزیز به عنوان کادوی بازگشت از من سرماخوردگی هدیه بگیرید ! البته فعلا به خودم از این کادو ها دادم .

---------------------

از شوخی بگذریم ، پشت هر خنده موج زهر و نیش خوابیده ...

دوست داشتم با اشک و غم شروع کنم ، اما می گن شگوم نداره ! پس دوست دارم نه شروع آرمانی و پر از آرایه های ادبی که شروع ، معمولی داشته باشم . چیزیکه شایستش هستم . بهتر بگم چیزی که هستم : یک آدم معمولی .

در این مدت بعضی ها اون چنان من رو مورد لطف خودشون قرار دادن که نمی دونم چه طور از این همه زحماتشون تشکر کنم ؟! تهمت ها و ناسزاهایی که گفتن ، تحقیر هایی که کردن و من رو بیش از پیش خجالت زده ی خودشون کردن . دوست دارم قبل از هر چیز از این دوستان عزیزم تشکر کنم . به هر حال هر روز در زندگی من یک درس جدیده ، و این نوع برخورد ها درس هر روز . پس دوست دارم از این استاد های بزرگوارم با تمام وجود تشکر کنم که به من درس ، ادب و صبر و وفاداری یاد دادن .

اما نوبت می رسه به کسانی که دلیل بازگشت من شدن ... من نه شایسته این همه محبت شما بودم ، نه کاری برای شما انجام دادم که حتی ذره ای در انتظار من باشید (چه برسه که دنیای وب رو ترک کنید و برید) ، نه توانایی جبران این همه محبت شما را دارم ؛ پس دوست دارم بدونم چرا شما با من این چنین کردید ، و گروه بالا چنان ؟!! بالاخره واقعیت وجودی من یکی بود و هست و خواهد بود ، پس چرا برداشت ها و لطف دیگران تا این حد نسبت به یک نفر می تونه متفاوت باشه ؟!

اما بعد ...

نه از دلیل رفتنم می تونم چیزی بگم ، و نه از تمام علت های مربوط به بازگشتم (در بالا یک علتش رو شرح دادم) . شاید یکی دیگه از دلایل ، وابستگی شدید خودم به وبلاگمون ( نه وبلاگم!) بود که باعث شد تمام موانع پیش رو ، رو کنار بزنم ، تا حداقل یک روز در هفته رو بتونم پیش شما دوستان عزیزم باشم(از دسترسی به اینترنت گرفته ، تا زیر پاگذاشتن غرور خودم ، همون که می گن حرف مرد یک کلامه و ...) . کسانی که نه دیدمشون ، و نه می شناسمشون و نه ... اما عمیقا از وجود عزیز و گرامیشون شاد و خوشحال می شم .

از طرف دیگه خوشحالم که رفتم و برگشتم ، شاید با این کار یک پالایش اساسی در خواننده های وب پیدا بشه ، یک پالایش بین کسانی که واقعا دنبال علم والیبال هستن و کسانی که تنها برای تلف کردن وقتشون به این جا سر می زدن (البته خوشبختانه تعداد این افراد به اندازه ی نصف انگشتای یک پام هم نمی رسه !!!) . باز هم خوشحالم چون دیدم چند وب جدید و تخصصی (به خصوص در مورد ستتر و پاس) باز شده و فهمیدم که به قول دوستان و آشنایان پرچم روی زمین نمی مونه (البته در اصل اون میت (مرده) هست که روی زمین نمی مونه !) .

تصمیم گرفتم که خیلی فنی تر و دقیق تر بنویسم ، مباحث رو بیشتر تخصصی کنم ، و در عمق بیشتری فرو برم ، شاید که با هم بتونیم به نتایج خوبی برسیم .

اما به عنوان آخرین کلام :

ای عزیزی که الان داری مطالب من رو می خونی و به این جا رسیدی (اولا : چه حوصله ای داری تو !!!) :

چرا ما همیشه مرده پرستیم ؟! چرا باید یک نفر از بین ما حتما بره تا به این نتیجه برسیم که اون یک نفر شاید ارزش بودن در کنار ما رو داشت . شابد ارزش و حقش تحقیر ها و آماج حملات ما نبود . شاید او هم مثل ما یک انسان بود ... نه ؟!

آیا وقت عوض کردن شیوه ها و روش های گذشته نشده ؟!

پ.ن: از صمیم قلب از عزیزی که در مدت نبودن من زحمت وبلاگ رو خالصانه به دوش کشیدن تشکر می کنم ... در واقع این تنها کاریه که می تونم بکنم . امیدوارم که همیشه خوشبخت و سرافراز باشن.