ما ، آن جا ، کدام صف ؟!
می خواستم شاهکار جدید ادبی بیافرینم ! که وجودش لبریز از آرایه های سنگین ادبی باشد . تک تک کلماتش ناخوانا و سنگین و متقن . حتی چند خطش را هم نوشتم :
" گاهی که سر بر روی زمین حسرت می گذارم و به پهنای تفکر غرق دریای غصه می شوم ، به یاد این می افتم که جا دارد که ما انسان ها از سر غصه و غم بمیریم و وجود بی مقدارمان را در پهنه ی فراموشی ها به عرصه ی نیستی بسپاریم !
ما فراموش کرده ایم که غم تا چه حد وسیع است و درد تا چه حد سوزناک ! به خدا باید بسوزاند این درد که"
اما پشیمان شدم ! چه فایده دارد که بنویسی و هیچ کس نفهمد ، و هیچ کس دردت را درک نکند و نفهمد که عنان سخن را به کدام سمت می کشی ؟! پس ساده می نویسم . بدون تکلف و خالی از آرایه های بی جان ادبی ! ساده می نویسم :
درد دارد وقتی می بینی که یک پست مزخرف در مورد یک شخص پر از کامنت های گوناگون می شود ، اما وقتی چند بیت شعر در مورد امام حسین - علیه السلام - می نویسی ، تنها یک یا دو نفر قبول زحمت می نمایند و بیان می کنند که ایشان هم در داغ فراق می سوزند !
ساده می نویسم : درد دارد وقتی در خیابان قدم می زنی و می بینی همه با لباس های سیاه شده از غم و لب هایی خندان قدم می زنند و این تناقضی که وجودت را مملو از درد می کند ، مانند افعی دوباره قلب تیره ات را نیش می زند و تیره تر می کند . درد دارد وقتی می بینی که از بلند گوی ماشین ها صدای نوحه و سینه زنی بلند است ( که چند وقت پیش از همان بلند گوها نوای موسیقی گروه های پاپ و متال و راک و ... پخش می شد ! ) و می بینی که این نوحه ها به جای اشعار سنگین و متقن مانند شعر محتشم - رحمت الله علیه - پر از اشعار سبک و کم معنا مانند : انا کلب الرقیه است !
آی آدم ها به کجا می رویم ؟! به خداوندی خدا که سگ بودن هنر نیست ! امام حسین - علیه السلام - شهید نشده است که ما سگ او باشیم ! اما حسین - علیه السلام - شهید شد که ما انسان شویم ! چه تفاخری به سگ بودن است وقتی می خوانیم : " اولئک کل انعام بل هم اضل " ؟! چه تفاخری به سگ بودن است وقتی پست ترین موجودات جهان سگ است ؟! به قول عزیزی : ما مرد انسان بودن نیستیم ! سگ وقتی صاحبش را کشتند ، می گذارد و می رود ، انسان است که تا پای جان برای سرور و مولایش می ایستد !
ساده می گویم : درد دارد وقتی به فلان جا و بهمان جا می روی و می بینی برای هم جک می گویند و می خندند ! و شب به هیئت می روند و سینه می زنند و اشک می ریزند ! اگر اشک از روی درک است ، پس خنده چیست ؟! و اگر درکی نیست ، پس چه حاجت به این اشک هاست ؟! به خدا که من منکر آن روایت زیبا نیستم که : ( نقل به مضمون ) هرکس در عزای ما بگرید ، یا بگریاند ، یا خود را به گریه بزند خداوند متعال بهشت را بر او واجب می گرداند . اما ای دریغ که آیا این اشک ها نه برای ریاست ؟! آیا این اشک ها نه برای این است که بگوییم ما هم گریه کردیم ؟! پس اگر غیر از این است تاثیر آن ، هرچند کوتاه مدت ، کجاست ؟!
ساده می گویم ، چون نمی خواهم درد را در راز پنهان کنم : درد دارد وقتی که می بینی وبلاگ ها از حرف های مزخرف عاشقانه لبریز شده و یک خط در مورد عشق به خدا نوشته نمی شود . یک خط در مورد کسی که همه چیزش را در راه خداوند فدا کرد نوشته نمی شود . ای داد که حصار های معرفت به خدا و فاصله های عفاف ، پرده دری شده و طناب وصل به خداوند به آخرین تار خود آویزان ! ای داد که از اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - جز پوست و غشری ظاهری چیزی به جا نمانده و ما در وادی نا کجا آباد به دور خویشتن خویش می چرخیم ! وای بر ما اگر کارمان به جایی برسد که از فساد زمانه ی مان ، حاجتی دوباره به قیامی حسینی - علیه السلام - باشد !
ساده می گویم و بی آلایش ، به دور از تمام آرایه های شکسته و بی قوت ادبی : خاک بر سرمان ! ما ماندیم و این کویر تنهایی و حسین - علیه السلام - زمان شمشیر به دست در برابر یزید - لعنت الله علیه - فساد ! خاک بر سرمان که دوباره حسین - علیه السلام - را تنها گذاشتیم . و لب های خندانمان ، شادی های مستانه ی مان ، تفریحات حراممان ، دوباره خورشید زمان را بر نیزه کرد ! خاک بر سرمان که اگر در عاشورا بودیم ، در کنار آن بدمستان خراب از خمر جاه و مقام ، راه شریعه ی فرات را بر آن نازنین فرزند پیامبر می بستیم ! خاک بر سرمان که از اسلاممان همین را می دانیم که باید در عاشورا سیاه بپوشیم و در غدیر خم سفید ! خاک بر سرمان که دور و اطرافمان را پر از کتاب های رمان و جک و لطیفه و ... می کنیم و یک بار در عمرمان کتاب ارزشمند شبهای پیشاور را حتی ورق هم نزدیم !
به کجا می رویم ؟! به کجا می رویم ای انسان های جاوید ؟! به کجا می رویم در بین این همه تنگنا های پنهان و پیدای زمان ؟! ما راه را گم کرده ایم یا راهنمایمان راه را بلد نیست ؟! شاید هم ما راهنمایانمان را اشتباه انتخاب کرده ایم ؟! آی آدم ها ! نرسد آن زمان که فریاد بزنیم : یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا ! که تلالو فریاد سوزانمان صحرای محشر را در نوردد ! کارمان به جایی نرسد که مصداق بازر : والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی ظلمات ، شویم ! آیاتی که هر روز صبح برای حفظ سلامتیمان موقع خروج از خانه می خوانیم ، به امید این که خداوند ما را از شر بلاهای جسمانی و نه روحانی حفظ کند !
آی آدم ها ! فراموش کرده ایم که هر روزمان کربلاست و هرجا کربلایی ؟! چرا فقط شعار کربلایی بودن می دهیم ؟! درد دارد آن جا که وبلاگمان را به رنگ سیاه محرم در می آوریم ، اما باز از غم فراق و درد دوری یار می نویسیم !!! اگر یار حسین - علیه السلام - است ، پس محبوب غیر از او چیست ؟! و اگر محبوب ، غیر از اوست پس این رنگ کربلایی چیست ؟! به خدا درد دارد وقتی که من بشر به سمت آتشی از جنس شرر می روم !
خاک بر سرمان که از عزاداری برای امام حسین - علیه السلام - تنها مداحی و سینه زنی اش را می شناسیم ، موقع سخنرانی در کوچه می ایستیم و برای هم اس ام اس می خوانیم و می خندیم ! و موقع سینه زنی با داد و فریاد ( به قول مالوف هیئتی گری ! ) پایمان را بر سر و دست این و آن می گذاریم و می رویم وسط جمعیت ، و نمی فهمیم که آن روحانی سخن ران ، تا لحظاتی قبل از قول روایات می گفته : حق الله را خدا می بخشد ( آن هم با شرایط ) ، اما حق الناس ( زیر دست و پا له کردن مردم ) را خدا نمی بخشد ! خاک بر سرمان که در میان سینه زنی ها هم آن را انتخاب می کنیم که نوای تند دارد ! می گوییم فلانی قشنگ می خواند ، صاحب سبک است ! سبکش را از فلان موسیقی گرفته !
وای بر ما که هر جا هر چیز می شنویم دقیقا عکس این سخن امام علی - علیه السلام - عمل می کنیم که : انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال ! و می گوییم تو که این حرف ها را می زنی آیا خود عاملی ؟!
ای کاش همیشه از خودمان می پرسیدیم که : آیا عاملیم یا نه ! نه این که از دیگران بپرسیم که آیا عاملاند یا نه !!!
امام حسین - علیه السلام - را تنها گذاشتیم ، آیا زمان بازگشت نیست ، ای کوفیان مدعی ؟!